(حتی ریش گذاشتن ، نمازخوون شدن ، برا اینکه صدتومن پول بگیرن ! جهان میگذره با صدتومن و بی صدتومن ..من 10 سال دیگه بیشتر زنده نیستم... اما خیلی بده که آدم فا.حشه مغزی باشه !!!)*
عشق دیر به سراغ من آمد.دانشجو بودم که دلم پیش تو شنگید. تو یه نویسنده و کارگردان یک لاقبا بودی . تاترمان به اجرا نرسیده به عشقت اعتراف کردی.اینطور بود که پای یک مرد عجیب به زندگی من باز شد ! یک لیبرال مارکسیست کمونیست لائیک دو آتشه ، یک مرد عصیانگر معترض ! به همه چیز های که برای من عادی شده بود اعتراض داشتی. به جامعه متعصب ، به مادر مذهبی ، به دائی کلاهبردار پولدار ، به آخوند ها ... ارشاد رد می کرد تو دوباره می نوشتی ، سالن تمرین را می گرفتند ، وسط پارک تمرین می کردیم.... دوره ای توی زندگیم آغاز شد که پر بود از حرف های بودار پنهان و پیدا ، زنده باد ها و مرده بادها، سجاد گردی و کافی شاپ دنج احمد آباد . عین های پر رنگ اول اسمت روی کتاب های سیاسی که بهم هدیه می کردی ، عین های پر رنگ اول اسمت حاشیه کتاب شیمی مورتیمر و فیزیک هالیدی من ، میگرن های سگی من و دستهای که پیشانیم را نوازش می کرد تا من دنیا را بالا بیاورم !
عشق دیر به سراغ من آمد.دانشجو بودم که دلم پیش تو شنگید. تو یه نویسنده و کارگردان یک لاقبا بودی . تاترمان به اجرا نرسیده به عشقت اعتراف کردی.اینطور بود که پای یک مرد عجیب به زندگی من باز شد ! یک لیبرال مارکسیست کمونیست لائیک دو آتشه ، یک مرد عصیانگر معترض ! به همه چیز های که برای من عادی شده بود اعتراض داشتی. به جامعه متعصب ، به مادر مذهبی ، به دائی کلاهبردار پولدار ، به آخوند ها ... ارشاد رد می کرد تو دوباره می نوشتی ، سالن تمرین را می گرفتند ، وسط پارک تمرین می کردیم.... دوره ای توی زندگیم آغاز شد که پر بود از حرف های بودار پنهان و پیدا ، زنده باد ها و مرده بادها، سجاد گردی و کافی شاپ دنج احمد آباد . عین های پر رنگ اول اسمت روی کتاب های سیاسی که بهم هدیه می کردی ، عین های پر رنگ اول اسمت حاشیه کتاب شیمی مورتیمر و فیزیک هالیدی من ، میگرن های سگی من و دستهای که پیشانیم را نوازش می کرد تا من دنیا را بالا بیاورم !
هنوز هم نمی دانم چی شد که دیگر نخواستمت. کات کردیم . روز آخر زدی زیر گریه و با خشم پیش بینی کردی که سال دیگر افتادم به بچه داری ! و گفتی می روی ته باغ انگورتان شراب های خانگی درست می کنی و می نویسی تا روزی کتاب هایت باعث حسرتم بشود.
من اما به بچه داری نیافتادم. برگشتم تهران و دوباره دانشگاه قبول شدم و راستش تو دیگر به یادم نمی آمدی که یک روز ناغافل آشنای قدیمی را دیدم. بین حرف هایش از تو گفت . اینکه پولدار شده ای و یک کاره ای توی سپاهی !!!! و حالا باید صدایت کرد : حاج علی ! باور نکرد ام. با این دروغ ها از چشم من نمی افتادی . خندیدم و گذشتم.
تا اینکه دوباره دیدمت ! ده سال بعد از اولین ملاقاتمان دوباره دیدمت ! نماز جمعه بود به امامت هاشمی . ما سبز ها پشت دانشگاه تهران بودیم . نماز که تمام شد دانشگاه را دور زدیم آمدیم توی 16 آذر. من دوستانم را گم کرده بودم. یادم بود انطرف خیابان با پارتنرم قرار دارم . از جمعیت جدا شدم که صدای تیر آمد. برگشتم انجایی که قبلن جمعیت بود حالا فقط دود بود و گاز اشک آور . صدای جیغ و فریاد می آمد. گیج شده بودم. میان آن ترس و گیجی صدات را شنیدم.صدای بم و محکم و آمرانه . همان لحظه شناختمت !!!!! دیدمت کنار پژو سیاه ، بیسیم به دست ! بهتم برد حاجی ! میان آن کارزار ایستادم و ماتم برد! خودت بودی ! من آن دست های مردانه را خوب می شناختم ... آن قیافه پر جذبه . چاق شدی حاجی ! بزنم به تخته گردنت را تبر نمی زند. شقیقه ها را خوب خاکستری کردی .اشکم راه افتاد از گاز اشک آور ، از بازی سرنوشت. نمی دانم چقدر گذشت که متوجه ام شدی . نشناختی حاجی ؟ تو که دوست داشتی مرا سیر نگاه کنی ! نشناختی ؟ لابد نشناختی که بهم حمله کردی « چیه ؟ چی می خوای پدسگگگگگ ؟؟؟ بگیرید این جن ... رو !!!!!» ترسیدم. می دونی من همان موقع هم که توی تمرین ها داد می زدی ته دلم خالی می شد. یک لحظه گفتم بگذار بگیرندم وقتی بفهمی کی هستم چقدر کنف می شوی ؟!!! اما ترسیدم .ترسیدم یک جو مردانگی برایت نمانده باشد. ترسیدم عشق اولت به تخمت هم نباشد.ترسیدم رجاله تر از خودشان شده باشی . یاد ترانه .موسوی افتادم و جانم را برداشتم و پا گذاشتم به فرار.
تمام راه را گریه کردم. «جن.ده! » عجب! یادت هست حاجی که معتقد بودی من دختر نجیبی هستم ؟!!! حاجی چه ریشی گذاشتی !نمازم هم لابد حالا می خوونی .یا شاید « با دافات نماز جماعت به جا میاری ؟ » حاجی یادت هست چقدر نماز خواندن مادرت و ریش گذاشتن پدرت را مسخره می کردی ؟ چقدر از عمویت که سردار سپاه بود متنفر بودی ؟ حاجی یادت می آید دوم خردادی بودی ؟ چقدر خودت را فروختی ؟ برای چقدر فکر و اندیشه و آرمانت را دادی ؟ حاجی روس .پی ها شرف دارند به تو ! تن فروشی بهتر از اینست که آدم فا.حشه مغزی باشد.
*فریدن فرخزاد