۱۳۸۹/۰۲/۲۳

بره.نه شم ؟

اينجا يك وبلاگ مخفي بود. يك وبلاگ قايمكي.

اينجا را كه ساختم مغرور و سرخوش بهت پز دادم كه ‹دلت بسوزه !!!! اگه بدوني ؟ من يه وبلاگي دارم كه آدرسشو بهت نمي دم!!! › گفتي ‹په !- يعني زكي ! زرشك! – من 48 ساعت نكشيده آدرسش را ميگذارم كف دستت !› دلمان خجسته بود.شوخي كرديم و خنديدم. خاطرم هست شرط گذاشتيم اگر 48 ساعته اينجا را پيدا نكردي بريم يكي از همين رستوران هاي چشم بادامي ها به صرف سوشي .يا كه اگر اين سوراخ دعاي من را بلد شدي من دستت را بگيرم ببرم يكي ازآن جيگركي هاي چرب و چيل كه رو ميزي هاي چسب و نوچ دارند و صاحب سبيل كلفت به صرف چند سيخ جگر و خوش گوشت و خوئك .
اينجا مال خود خودم بود .يار تو دليم بود . اينجا را ساخته بودم كه دور از چشم تو ، دور از چشم تيز بين و سخت گير تو بنويسم.بي كه از انتقاد هاي نيش دارت بترسم. بچرخم. اصلن برهنه شوم براي خودم. پشت سرت صحفه بگذارم ، مضنون كوك كنم، دلم حرف هاي يواشكي خواسته بود .رقصم گرفته بود .. مثل درختكي در باد .. آنجا كسي نبود غير از من و خيال و تنهايي ..*

ده ماه از اولين پستم گذشته .دلم قرص شده بود كه حواست پي ام نيست. تا ديروز كه پشت بند لبخند موذيانه و پيروزمندانه ات در آمدي ‹پيدات كردم !› دلم هري ريخت.بهتم برد. كي بند را آب دادم ؟ كجا پيدايم كردي ؟ بغضم گرفت. انگار كه اسباب بازي ام را قاپ زده باشي. رنجيدم ازت .چطور دلت راضي شد همين يك گوشه هم خصوصي من نباشد ؟

تا همين امروز عصري هم دلخوريه بود . كه جاي توي بغلت گم اش كردم .يخم وا شد.حالا يك وبلاگ مانده رو دستم .هيچ نمي دانم اينجا دوباره مي شود مثل معمول دست به كيبورد شد ؟ يا بايد كركره اش را كشيد پايين ؟ اس.تريپ.تيز هاي مرا طاقت داري عزيزم ؟ يا كه خودت پرم را وا مي كني كه ‹تو بهترين صحنه شو ، بره.نه شو baby !،بره.نه شو ! › ؟؟؟


پ.ن 1 :قولم را سر جيگركي چرب و چيل و دوغ آبعلي و صاحب سبيل كلفتش خاطرم هست ها ! جهنم و ضرر ! حتي بعد ده ماه !
پ.ن2 :علت اين همه دل گندگي در اعتراف به وبلاگ داشتن اين بود كه حتي يك اپسيلون ، يك اپسيلون هم احتمال نمي دادم كه اينجا را بجورد.و اگر نه مغز خر كه ... من گاف دادم آقاي الف ! خودم واقفم. البته خوب خوب خوب مي دانستم راحت از سرچ ساده اسم لاكپشت ها مي تواني به اينجا برسي .اما اون پست مال زماني بود كه مسافرت بودي و مدتي به نت دست رسي نداشتي .گفتم فردا مي روم اسمشان را پاك مي كنم ...فردا ... فردا . دلم گرم بود به تنبلي و بي حواسي ذاتيت. دست كم ات گرفتم.ببخش. و اين آه و افسوس حالا حق من است و اون شكرخند موذيانه حق تو D:

*طرحي از ابراهيم منصفي با اجراي ري را ؟ ميرا ؟.

۱۳۸۹/۰۲/۱۴

ننه ميشي زن پسرم ؟

هيچي نباشد يه كم اش زير سر هواي بهاريست كه مردم فيلشان ياد هندوستان مي كند ، كه پرنده و چرنده را به هوس بوس و كنار مي اندازد. خاله ها و خانباجي ها* آستين ها را بالا مي زنند و مي گردند پي دختر سنگين و رنگين و رنگ و لعاب دار .اينجوريست كه شبي ، نصفه شبي ، دم صبحي تلفن خانه ما زنگ مي زند و پشت بندش بابا صدايم مي كند و مي پرسد برنامه ام براي آينده چيست؟ همان آن شصتم خبر دار مي شود كه پاي يه شازده سفارشي ديگه اي در ميان است.

اگر سنتي ازدواج كرده ايد و روز خواستگاري اولين بار چشمتان به چشم همسرتان آشنا شده كه انشالله توي بغل هم گيس و ريش سفيد كنيد. من اما نمي فهمم اين همه دل گندگي را .همين شازده ها را كه انتخاب شريك زندگيشان را سپرده اند دست چهار نفر ديگر.آدم شور.ت هم مي خواهد بخرد نمي سپرد به كس ديگري. توي مجلس هاي خواستگاري خل خل بازيم مي گيرد. ويرم مي گرد سيني چاي را چپه كنم. يا شروع كنم به بع بع كردن ! از همان ورد هاي كه بره ها مي خوانند وقتي به مسلخ مي برندشان.

شازده تو از من چه مي داني ؟ از من چه مي فهمي ؟ مي داني دوست دارم روي كناره هاي جدول راه بروم ، حتي تو اين سن ؟ مي داني بعد از كامخواهي عادتم چيست ؟ مي داني من اهل خنده هاي بي هوام ؟ اينكه سرم را هوا بكنم و قاه قاه بخندم ؟ مي داني كسي را زيادي دوست داشته باشم بهش مي گم :خر ، عوضي ؟ مي داني گاهي سوار خر شيطان كه بشوم بايد قلقم را بلد باشي تا پياده ام كني ؟ من بغل شما را نمي شناسم آقا. انگشتانتان را نمي دانم دوست داشته باشم يا نه. نمي دانم انقدر قوه مند باشيد كه يك روزي ته دلم قربان و صدقه خرابكاري ها و بي حواسي هايتان بروم.
ببين پسر حاجي ! پيداست من و تو آبمان توي يك جوق نمي رود. توي همين مجلس خواستگاري پاي دو كلام حرف حساب كه وسط بيايد كارمان به گيس و گيس كشي مي افتد .

*هر بار يكي از اين خاله خانباجي ها يا شازده داماد هاي سنتي به تورم مي خورد ياد نامه نيما يوشج مي افتم .آنجا كه براي عاليه مي نويسد : ناچار بايد بنويسم : وقتي داماد زياده از حد مسلمان، عروسش را نديده از ميان دختر هاي حرم انتخاب مي كند ، چشم هايش را مي بندد ، مثل عروس در پستو ها مخفي مي شود ، پي در پي از پشت درها و پرده ها كه تو در تو واقع شده اند برايش خبر مي آورند.زن ها در عين اينكه از عروس غيبي وصف مي كنند ، و داماد را به وجد مي آورند ، شبيه به اين است كه آن جناب را مثل ميمون مي رقصانند.