پسرعموی شکیبه که آمد خواستگاریش ، مادر دختر فکر کرد بخت دخترش بلند بوده اگر نه چرا پسره باید از میان آن همه دختر چسان فیسان شهری و این همه دختر لپ گلی و مو قرمز دهات خودشان بیاید سراغ دختر او ؟ بعد از عقد شکیبه رو پا بند نبود . حس می کرد با همه هم سن و سالانش فرقی کرده، دو صباح دیگر می خواهد برود پایتخت زندگی کند ..حس کرد پسر عموش ، مردی که قرار بود او را بکند و از این دهات کوره با خودش ببرد را خیلی خیلی دوست دارد.
شوهرش هم خیلی راضی بود . آخر کدام دختر شهری بود که به اندازه شکیبه خوشگل و احترام نگه دار و حرف گوش کن و محجوب و کم توقع باشد ؟ همه چیز از روزی شروع شد که شکیبه دانشگاه قبول شد. شوهرش حرفی نداشت .اوایل همه چیز مرتب بود. شکیبه سرش به درسش گرم بود.بعد از کلاس هم می دوید می رفت خانه سر شوهر و زندگیش . کم کم با تعجب به محیط اطرافش دقیق شد. از آزادی که در رفتار هم کلاس هاش بود بهتش برد. از اینکه دختر پسر ها راحت با هم می پلکیدند.خودش اگر پسری ازش جزوه می خواست تا بناگوش قرمز می شد.کم کم عادت کرد . یاد گرفت راحت بخندد و چشم تو چشم بشود. یک روز به خودش آمد که شوهرداریش دست و بالش را بسته ..چادرش روی شانه هایش سنگینی کرد.به بهانه کلاس های الکی بیشتر دانشگاه ماند .به نظرش شوهرش امل آمد . تازه برای آبروداری به هم کلاسی هاش گفته بود شوهرش مهندس است. نگفته بود یک بار هم کنکور ندارده . که تولیدی لباس زیر زنانه دارد. تو خانه بنا گذاشت به بی احترامی و بهانه گیری . تا شوهره دهن باز می کرد ، در می آمد که تو منو نمی فهمی !!! آخر شوهرش که دانشگاه نرفته بود چطور می توانست او را بفهمد ؟
۱۳۸۸/۰۸/۰۸
۱۳۸۸/۰۸/۰۵
اوردوز های یک معتاد در یک مستراح عمومی !
این چند روزه حالم حسابی گرفته است و علتش هم این است که همین طور الکی کامپیوترم منفجر و داغون و فرت و تبخیر شد ! نمی دانم چه مرض ناکاری گرفته است که همین که ویندوز بالا می آید دوباره ری استارت می کند و دوباره و دوباره.
از یک طرف یک رابطه عاطفی با این موجود دارم ! یعنی الان هر چند ساعت یک بار می روم دست می شکم به شکم کیس .مثل موجود عزیزی که انگار تب دارد .هی بهش می گویم که « غصه نخور کامی تو حالت خوب میشه . » * از طرف دیگر به نت معتادم و الان دور از جانتان حسابی استخوان درد دارم. از آن طرف دیگر تر ! هم دوست ندارم از سیستم یا نت بوک کس دیگری استفاده کنم.به نظرم این جور چیز ها مثل مسواک شخصیست. این است که مانده ام سفیر و سرگردان!
یک دلم می گوید ببرم بدهم درستش کنند که نمی شود . یه عالم عکس و فیلم خصوصی درش دارم که می ترسم همین پس فردا سر کوچه مان به خودم بفروشند. والله ! مملکت که صاحب ندارد. یک دلم می گوید ببرم بدهم به آقای الف ** مثل همیشه درمانش کند. که این هم نمی شود . درش یک عالمه فایل موبوط به اینجاست که خوش ندارم آقای الف پیدایش کند.اصلن فلسفه بستن وبلاگ سابق و آمدن به این گوشه دنج فرار کردن از چشمهای همین شخص نازنین بود.
فعلن سر می زنم به کافی نت که گلاب به روتان مثل استفاده از مستراح عمومی دل بهم زن است. یکی دارد بلند بلند چت می کند ، ریز ریز می خندد . بغل دستی تا کمر خم شده روی سیستم شما، از سرور مرکزی هم نگو ! مثل این است که پنجره اتاق خوابتان را برای مردم چارطاق کرده باشید. در ضمن به همان کثیفی و بوگندویست که موال های وسط راه . وب هایتان را هم با GPRS تلفن همراه چک می کنم.این مورد را داشته باشید که اینترنت تلفن همراه دوز اعتیادش چند برابر کانکت شدن با کامپیوتر و نوت بوک است. مثل اینکه بخواهید تریاک را با مثلن ماری جوانا مقایسه کنید (من که تا حالا هیچ کدامش را امتحان نکردم . از کار بلدهاش بپرسید) یک علتش این است که نصف شب و دم صبح بی سر و صدا و قر و فر باهاتان تا توی تخت هم می آید!
توجه و التفات : اگر آدم خبره و کار بلد از این بغل ها رد می شود که بفهمد مشکل این کامی ما (یعنی این ری استارت شدن مدام بعد از بالا آمدن ویندوز ) را بداند از کجا آب می خورد ، یک راهنمایی بکند که انشالله در بهشت 24 ساعته کانکت باشد !
*شاید این هم یک جور بیماری روحی – روانی عصر جدید باشد. دوستی داشتم که عشق عجیبی به یخچال خانه شان داشت و روزی چند بار بغلش می کرد و می بوسیدش !!!
** آقای دوست پسر !
از یک طرف یک رابطه عاطفی با این موجود دارم ! یعنی الان هر چند ساعت یک بار می روم دست می شکم به شکم کیس .مثل موجود عزیزی که انگار تب دارد .هی بهش می گویم که « غصه نخور کامی تو حالت خوب میشه . » * از طرف دیگر به نت معتادم و الان دور از جانتان حسابی استخوان درد دارم. از آن طرف دیگر تر ! هم دوست ندارم از سیستم یا نت بوک کس دیگری استفاده کنم.به نظرم این جور چیز ها مثل مسواک شخصیست. این است که مانده ام سفیر و سرگردان!
یک دلم می گوید ببرم بدهم درستش کنند که نمی شود . یه عالم عکس و فیلم خصوصی درش دارم که می ترسم همین پس فردا سر کوچه مان به خودم بفروشند. والله ! مملکت که صاحب ندارد. یک دلم می گوید ببرم بدهم به آقای الف ** مثل همیشه درمانش کند. که این هم نمی شود . درش یک عالمه فایل موبوط به اینجاست که خوش ندارم آقای الف پیدایش کند.اصلن فلسفه بستن وبلاگ سابق و آمدن به این گوشه دنج فرار کردن از چشمهای همین شخص نازنین بود.
فعلن سر می زنم به کافی نت که گلاب به روتان مثل استفاده از مستراح عمومی دل بهم زن است. یکی دارد بلند بلند چت می کند ، ریز ریز می خندد . بغل دستی تا کمر خم شده روی سیستم شما، از سرور مرکزی هم نگو ! مثل این است که پنجره اتاق خوابتان را برای مردم چارطاق کرده باشید. در ضمن به همان کثیفی و بوگندویست که موال های وسط راه . وب هایتان را هم با GPRS تلفن همراه چک می کنم.این مورد را داشته باشید که اینترنت تلفن همراه دوز اعتیادش چند برابر کانکت شدن با کامپیوتر و نوت بوک است. مثل اینکه بخواهید تریاک را با مثلن ماری جوانا مقایسه کنید (من که تا حالا هیچ کدامش را امتحان نکردم . از کار بلدهاش بپرسید) یک علتش این است که نصف شب و دم صبح بی سر و صدا و قر و فر باهاتان تا توی تخت هم می آید!
توجه و التفات : اگر آدم خبره و کار بلد از این بغل ها رد می شود که بفهمد مشکل این کامی ما (یعنی این ری استارت شدن مدام بعد از بالا آمدن ویندوز ) را بداند از کجا آب می خورد ، یک راهنمایی بکند که انشالله در بهشت 24 ساعته کانکت باشد !
*شاید این هم یک جور بیماری روحی – روانی عصر جدید باشد. دوستی داشتم که عشق عجیبی به یخچال خانه شان داشت و روزی چند بار بغلش می کرد و می بوسیدش !!!
** آقای دوست پسر !
۱۳۸۸/۰۷/۲۷
پریود
اولین بار که پریود شدم دختر خاله ام یکی محکم خواباند در گوشم . بعد در مقابل نگاه بهت زده و ترس خورده ام گفت که از بزرگتر ها شنیده اینجوری دختر خوشگل می شود !
من تا شب بغض کردم. تبریک ککی هم بهم گفتند . شب یادم هست مهمانی ، شب نشینی ، چیزی بود و خانم زیاد بود تو مجلس. آنهایی که بو برده بودند با لبخند موذیانه ای نگاهم می کردند . مثل اینکه آنها از قبل جذام گرفته بودند و حالا خوشحالند که یکی بهشان اضافه شده.یادم دادند از این چیز ها باید شرم کرد.باید قایمشان کرد .مشمبایی مشکی تو کابینت برای همین روزهاست ! از شرعیات هم گفتند برایم .من با دهان باز گوش کردم.
من تا شب بغض کردم. تبریک ککی هم بهم گفتند . شب یادم هست مهمانی ، شب نشینی ، چیزی بود و خانم زیاد بود تو مجلس. آنهایی که بو برده بودند با لبخند موذیانه ای نگاهم می کردند . مثل اینکه آنها از قبل جذام گرفته بودند و حالا خوشحالند که یکی بهشان اضافه شده.یادم دادند از این چیز ها باید شرم کرد.باید قایمشان کرد .مشمبایی مشکی تو کابینت برای همین روزهاست ! از شرعیات هم گفتند برایم .من با دهان باز گوش کردم.
همان روز ها چند نصف النهار آن ور تر نوه عمه ام هیرو هم پریود شد.مادر بزرگش تعریف می کرد که « نمی دونی چه جشنی راه انداختن اینا ! چه سر وصدایی ! همه فهمیدن این دختر چش شده !!! بعد هر کی رسید یک کادوی ، چیزی بهش داد .خدا به دور! باباش ماچش کرد . گفت آفرین دخترم ! انگار این اولیش بوده...اومد به من گفت ، من که زبونشو نمی فهمم .مامانش گفت که آره هیرو میگه اینجور شدم ! من همینجوری موندم. خب چی بگم ؟ گفتم باریکلا ! ... »
من خوشگل شدم! به خودم که آمدم دیگر اجازه ندادم تیزی آن سیلی مرا از زنانگیم شرمنده کند.اما همیشه به قیافه هیرو فکر می کنم ،به برق نگاهش ، به شکفتگی پوستش وقتی خبر آن فتح بزرگ را به دیگران می داده. مغرور از تمام اسباب و آلت زنانه اش که وظیفه شان را خوب انجام داده اند.
۱۳۸۸/۰۷/۱۸
عاشقی زوده برات ، چهارده سالته !*
صبا ، دختر تین ایجر همسایه عاشق شده است . عاشق سیاوش خیرابی . تاریخ زندگی سیاوش خیرابی را حفظ است. اینکه کدام رنگ را دوست دارد ، سایز کفشش چند است ، شلوار جینش را از کجا می خرد . موبایلش پر از عکس های سیاوش خیرابیست . خودش می گوید « من سیاوش را انتخاب کردم» بعد توضیح می دهد که تو مدرسشان بعضی ها هم عاشق ساسی مانکن یا علیشمز یا بازیکن های فوتبالند اما او رفته تو گروه سیاوش خیرابی . « آخه خیلی ها تو مدرسمون دوستش دارن» بعد با خجالت اضافه می کند که « خاله اگر عاشق کسی نباشی فکر می کنن بچه ای .تحویلت نمی گیرن »
یاد دوره نوجوانی خودم افتادم .آن زمان هم دختر های نوجوان مثلن به ستاره های فوتبال و سینما دل می باختند . اوایل دوره نوجوانیم با ظهور برنامه تلوزیونی ساعت خوش تب تند عشق به نصرالله رادش همه گیر شد.مسابقات فوتبال مقدماتی جام جهانی 98 یک گونی پر از بازیکن های دختر کش همراه داشت. اگر از صحبت کردن علی دایی درز می گرفتی ستاره خوبی بود . عشق به رضا شاهرودی پسر گستاخ و بور تیم ملی تو مدرسه های دخترانه واگیر دار شد! مارک بسنیچ گلر استرالیایی هم بعد از آن فینال کشنده یکی دو هفته ای سلطان قلب ها بود . پسر بچه های آن سن عکس ستاره های پور.نو و خواننده های هندی و ترکیه ای را باهم تاخت می زدند.
یاد دوره نوجوانی خودم افتادم .آن زمان هم دختر های نوجوان مثلن به ستاره های فوتبال و سینما دل می باختند . اوایل دوره نوجوانیم با ظهور برنامه تلوزیونی ساعت خوش تب تند عشق به نصرالله رادش همه گیر شد.مسابقات فوتبال مقدماتی جام جهانی 98 یک گونی پر از بازیکن های دختر کش همراه داشت. اگر از صحبت کردن علی دایی درز می گرفتی ستاره خوبی بود . عشق به رضا شاهرودی پسر گستاخ و بور تیم ملی تو مدرسه های دخترانه واگیر دار شد! مارک بسنیچ گلر استرالیایی هم بعد از آن فینال کشنده یکی دو هفته ای سلطان قلب ها بود . پسر بچه های آن سن عکس ستاره های پور.نو و خواننده های هندی و ترکیه ای را باهم تاخت می زدند.
عشق به ستاره ها تاتی کردن برای قدم ها بلند بعدی بود. دوست داشتن سایه ها کسب تجربه برای عشق های گرم قابل لمس بود.عشق غدغن بود . حتی به ستاره های که هیچوقت چشمت به چشمشان نمی افتاد. عکس هارا باید در هفت سوراخ قایم می کردی.کسی چه می داند علی دایی و مهدوی کیا و محمد رضا فروتن چند وقت مهمان کشوی لباس زیر دختران نوجوان بودند ؟
مامان صبا با عشق دخترش هیچ مشکلی ندارد . لبخند می زند « زمونه عوض شده ! با این بچه ها نمیشه همونجوری رفتار کرد » همیشه اولین مجله با عکس سیاوش خیرابی مال صباست.گاهی هم تو اینترنت برایش مطلب سرچ می کند.
دلم گرم میشود وقتی به زمانه دخترم فکر می کنم.
*از یک ترانه کوچه بازاری قدیمی .
۱۳۸۸/۰۷/۰۹
خیانت
رفته بودیم فیلم کنعان را ببینیم .از پردیس سینمایی ملت که بیرون آمدیم هوا تاریک شده بود و مه داشت .آنقدر سرد بود که خودم را ببچسبانم به تو.
تو توی حال و هوای خودت بودی. یک جوری که انگار داری با خودت فکر می کنی گفتی : خوب شد اومدیم این فیلمو دیدیم ... چه فیلمی بود! ... حالا چرا کنعان ؟
از ذهنم گذشت که : کنعان سرزمین بنی اسرائیل بوده... بنی اسرائیل قرار بود در کنعان آرامش بگیرند و سکینه پیدا کنند .
بعد همینجوری که می رفتیم من انگار که با خودم فکر کنم گفتم : اگه به من خیانت کنی می فهمم . مثل وقتایی که بهم دروغ می گی و می فهمم ..
برگشتی با تعجب تو چشم های من نگاه کردی و خندیدی :ببین بچه جون من آدم خیانت کردن نیستم .آخه به من میاد به تو خیانت کنم ؟
من فکر کردم خیانت چیز عجیبی نیست. ساختار ساده ای دارد . از همه جور آدمی هم بر می آید . همه آدم ها از اول انتخاب نمی کنند که خیانتکار باشند. خیانت ناخوآگاه جایی آن پس و پشت های مغز صورت می گیرد.برای خیانت کردن لازم نیست پوستی رو لمس کنی .آدم ها اول تو فکرشون به هم خیانت می کنند.
تو توی حال و هوای خودت بودی. یک جوری که انگار داری با خودت فکر می کنی گفتی : خوب شد اومدیم این فیلمو دیدیم ... چه فیلمی بود! ... حالا چرا کنعان ؟
از ذهنم گذشت که : کنعان سرزمین بنی اسرائیل بوده... بنی اسرائیل قرار بود در کنعان آرامش بگیرند و سکینه پیدا کنند .
بعد همینجوری که می رفتیم من انگار که با خودم فکر کنم گفتم : اگه به من خیانت کنی می فهمم . مثل وقتایی که بهم دروغ می گی و می فهمم ..
برگشتی با تعجب تو چشم های من نگاه کردی و خندیدی :ببین بچه جون من آدم خیانت کردن نیستم .آخه به من میاد به تو خیانت کنم ؟
من فکر کردم خیانت چیز عجیبی نیست. ساختار ساده ای دارد . از همه جور آدمی هم بر می آید . همه آدم ها از اول انتخاب نمی کنند که خیانتکار باشند. خیانت ناخوآگاه جایی آن پس و پشت های مغز صورت می گیرد.برای خیانت کردن لازم نیست پوستی رو لمس کنی .آدم ها اول تو فکرشون به هم خیانت می کنند.
دیگه رسیده بودیم ولیعصر
اشتراک در:
پستها (Atom)