پارسال همين موقع ها مامان بزرگ دوستم -آتي- سر سالمش را گذاشت زمين و مرد ! ماند يه آقاجاني با هفتاد قلم درد و مرض .آنقدر كه اميدي نبود به چهلم مادر بزرگه برسه .اين بود كه بازماندگان لباس هاي عزاداريشان را گذاشتند دم دست تا گاسم احتياج شود.
چهلم آن خدا بيامرز نرسيده بابا بزرگ همه خاندان را جمع كرد و سفارش كرد بگردند برايش پي يك دختر ! كه هم جوان باشد و بتواند تر و خشكش كند ، مهربان باشد و ... سبزه ! و البته با.كره !!!!
بابا جان ! ننه ات خوب ! بابات خوب ! شما كه دستتان را بلند مي كنيد كل جانتان به ترق و تروق مي افتد ، شما كه دست به آبتان يكي به درمان شده ، شما كه گاهي اسم خودتان را هم يادتان مي رود ، اين ديگر چه وقت با.كره خواهيست ؟! اين بود كه دختر ها و پسر ها قضيه را جدي نگرفتند...
تا اين كه همين چند روز پيش بابا بزرگه نامه داده از شهرستان و خواسته برايش بروند پيش فلان دكتر و نامه را بدهند و دارويش را بگيرند و برايش بفرستند. فضولي كه شاخ و دم ندارد ! لابد خودتان نامه سر بسته به دستتان رسيده و كك به تنبانتان افتاده كه پي ببريد تويش چه خبر است . نوه ها در نامه را باز كرده اند و ديده اند پدر بزرگ 80-90 ساله شان با خط خوش مخصوص پيرمرد هاي قديم نوشته :‹آقاي دكتر بنده چند سال است كه قوه مردانگي !! خود را از دست داده ام ، نسخه بپيچيد بلكم افاقه كند !›
آتي خودش بابا بزرگه را درك مي كند . معتقد است ميل جن.سي مايه حيات آقايان است .زنان با يائسگيشان آسان تر كنار مي آيند و مي پزيرند . مردان اما يائسه ؟ كه مي شوند انگار شعله زندگيشان خاموش مي شود . كور شوم اگر بخواهم قضاوت كنم. فقط نمي فهمم. يعني چيزيست جزو طبيعت آدمي ؟ طبيعيست؟ شما اگر مي دانيد جواب بگوييد . هي ذهنم مي پرد به صحفه هاي پاياني ‹خاك خوب› كه پيرمرد چيني از كنيز نوجوانش كه بوي شكوفه هاي سيب مي داد اضاله ب.كارت كرد.هي ذهنم مي پرد به پيرمرد ‹دل.بركان غمگين من › .هي ذهنم مي پرد به هرزه گويي ها و تجاوز هاي نرمي كه همين پيرمرد ها تو صف مستمري بگيري و توي پارك و مترو و ... مسبب اش بوده اند . توي سني كه ترسيده ام دو تا درشت بارشان كنم ، مبادا قلب فرتوتشان تاب نياورد .خونشان بي افتد گردنم !
من اين حرص دم آخر را ، اين كام.خواهي كنار تابوت را نمي فهمم .
چهلم آن خدا بيامرز نرسيده بابا بزرگ همه خاندان را جمع كرد و سفارش كرد بگردند برايش پي يك دختر ! كه هم جوان باشد و بتواند تر و خشكش كند ، مهربان باشد و ... سبزه ! و البته با.كره !!!!
بابا جان ! ننه ات خوب ! بابات خوب ! شما كه دستتان را بلند مي كنيد كل جانتان به ترق و تروق مي افتد ، شما كه دست به آبتان يكي به درمان شده ، شما كه گاهي اسم خودتان را هم يادتان مي رود ، اين ديگر چه وقت با.كره خواهيست ؟! اين بود كه دختر ها و پسر ها قضيه را جدي نگرفتند...
تا اين كه همين چند روز پيش بابا بزرگه نامه داده از شهرستان و خواسته برايش بروند پيش فلان دكتر و نامه را بدهند و دارويش را بگيرند و برايش بفرستند. فضولي كه شاخ و دم ندارد ! لابد خودتان نامه سر بسته به دستتان رسيده و كك به تنبانتان افتاده كه پي ببريد تويش چه خبر است . نوه ها در نامه را باز كرده اند و ديده اند پدر بزرگ 80-90 ساله شان با خط خوش مخصوص پيرمرد هاي قديم نوشته :‹آقاي دكتر بنده چند سال است كه قوه مردانگي !! خود را از دست داده ام ، نسخه بپيچيد بلكم افاقه كند !›
آتي خودش بابا بزرگه را درك مي كند . معتقد است ميل جن.سي مايه حيات آقايان است .زنان با يائسگيشان آسان تر كنار مي آيند و مي پزيرند . مردان اما يائسه ؟ كه مي شوند انگار شعله زندگيشان خاموش مي شود . كور شوم اگر بخواهم قضاوت كنم. فقط نمي فهمم. يعني چيزيست جزو طبيعت آدمي ؟ طبيعيست؟ شما اگر مي دانيد جواب بگوييد . هي ذهنم مي پرد به صحفه هاي پاياني ‹خاك خوب› كه پيرمرد چيني از كنيز نوجوانش كه بوي شكوفه هاي سيب مي داد اضاله ب.كارت كرد.هي ذهنم مي پرد به پيرمرد ‹دل.بركان غمگين من › .هي ذهنم مي پرد به هرزه گويي ها و تجاوز هاي نرمي كه همين پيرمرد ها تو صف مستمري بگيري و توي پارك و مترو و ... مسبب اش بوده اند . توي سني كه ترسيده ام دو تا درشت بارشان كنم ، مبادا قلب فرتوتشان تاب نياورد .خونشان بي افتد گردنم !
من اين حرص دم آخر را ، اين كام.خواهي كنار تابوت را نمي فهمم .