۱۳۸۹/۰۲/۲۳

بره.نه شم ؟

اينجا يك وبلاگ مخفي بود. يك وبلاگ قايمكي.

اينجا را كه ساختم مغرور و سرخوش بهت پز دادم كه ‹دلت بسوزه !!!! اگه بدوني ؟ من يه وبلاگي دارم كه آدرسشو بهت نمي دم!!! › گفتي ‹په !- يعني زكي ! زرشك! – من 48 ساعت نكشيده آدرسش را ميگذارم كف دستت !› دلمان خجسته بود.شوخي كرديم و خنديدم. خاطرم هست شرط گذاشتيم اگر 48 ساعته اينجا را پيدا نكردي بريم يكي از همين رستوران هاي چشم بادامي ها به صرف سوشي .يا كه اگر اين سوراخ دعاي من را بلد شدي من دستت را بگيرم ببرم يكي ازآن جيگركي هاي چرب و چيل كه رو ميزي هاي چسب و نوچ دارند و صاحب سبيل كلفت به صرف چند سيخ جگر و خوش گوشت و خوئك .
اينجا مال خود خودم بود .يار تو دليم بود . اينجا را ساخته بودم كه دور از چشم تو ، دور از چشم تيز بين و سخت گير تو بنويسم.بي كه از انتقاد هاي نيش دارت بترسم. بچرخم. اصلن برهنه شوم براي خودم. پشت سرت صحفه بگذارم ، مضنون كوك كنم، دلم حرف هاي يواشكي خواسته بود .رقصم گرفته بود .. مثل درختكي در باد .. آنجا كسي نبود غير از من و خيال و تنهايي ..*

ده ماه از اولين پستم گذشته .دلم قرص شده بود كه حواست پي ام نيست. تا ديروز كه پشت بند لبخند موذيانه و پيروزمندانه ات در آمدي ‹پيدات كردم !› دلم هري ريخت.بهتم برد. كي بند را آب دادم ؟ كجا پيدايم كردي ؟ بغضم گرفت. انگار كه اسباب بازي ام را قاپ زده باشي. رنجيدم ازت .چطور دلت راضي شد همين يك گوشه هم خصوصي من نباشد ؟

تا همين امروز عصري هم دلخوريه بود . كه جاي توي بغلت گم اش كردم .يخم وا شد.حالا يك وبلاگ مانده رو دستم .هيچ نمي دانم اينجا دوباره مي شود مثل معمول دست به كيبورد شد ؟ يا بايد كركره اش را كشيد پايين ؟ اس.تريپ.تيز هاي مرا طاقت داري عزيزم ؟ يا كه خودت پرم را وا مي كني كه ‹تو بهترين صحنه شو ، بره.نه شو baby !،بره.نه شو ! › ؟؟؟


پ.ن 1 :قولم را سر جيگركي چرب و چيل و دوغ آبعلي و صاحب سبيل كلفتش خاطرم هست ها ! جهنم و ضرر ! حتي بعد ده ماه !
پ.ن2 :علت اين همه دل گندگي در اعتراف به وبلاگ داشتن اين بود كه حتي يك اپسيلون ، يك اپسيلون هم احتمال نمي دادم كه اينجا را بجورد.و اگر نه مغز خر كه ... من گاف دادم آقاي الف ! خودم واقفم. البته خوب خوب خوب مي دانستم راحت از سرچ ساده اسم لاكپشت ها مي تواني به اينجا برسي .اما اون پست مال زماني بود كه مسافرت بودي و مدتي به نت دست رسي نداشتي .گفتم فردا مي روم اسمشان را پاك مي كنم ...فردا ... فردا . دلم گرم بود به تنبلي و بي حواسي ذاتيت. دست كم ات گرفتم.ببخش. و اين آه و افسوس حالا حق من است و اون شكرخند موذيانه حق تو D:

*طرحي از ابراهيم منصفي با اجراي ري را ؟ ميرا ؟.

۴۴ نظر:

پارسا گفت...

فکر کنم از قدم من بوده! تازه پیدات کردم اینجا که حالا میخوای کرکره اش رو بکشی پایین. نکش خواهر جون، نکش عزیز من!

اسپریچو گفت...

می خوای درشو تخته کنی؟ باشه، بکن، باکی نیست... ولی جواب دلهای شکسته و خونهای ریخته شده پشت سرتو خودت باید بدی baby

عارف گفت...

خودت میدونی عزیزی .....
.....

کیوان گفت...

به نظر من که این قضیه هیچ مجلی نداره. ادامه بده. تازه بهت خواهد افتخارید

Safa گفت...

یه جا دیگه باز کن
یه شرط دیگه باش ببند
اما سر جدت بنویس یه جایی
این دفه بذار ما پیدات می کنیم

سمیرا گفت...

نمی دونم به soul mate اعتقاد داری یا نه؟ولی من بهش رسیدم یه جایی که اصلا انتظارشو نداری دوستی یا کسی رو قبول میکنی که به فکرتم نمی رسید!بدون اون شخص همه جوره پشتته!
اگه دوستت اون آدم باشه که امیدوارم باشه(چون به این وبلاگ عادت کردم.هیچ وقت نظر ندادم ولی!از تموم شدنش و ندیدن پست هات می ترسم)نه تنها از برهنگی فکری تو ناراحت نمیشه بلکه به خاطر هویتت بهش احترامم میذاره!!!

پگاه گفت...

اي بابا من با كي مخالفت كنم حالا

شیخ حقگو گفت...

والا من که با همین یه بار خوندنش غرق در صداقت کلام شدم و حال گردم و لذتی حسابی و حظی وافر بردم بقیه رو نمی دونم

شبنم گفت...

چه بکش نکش(کسره ب)شده اینجا.
دوست عزیز نبند.اگه خواستی ببندی آدرس و عوض کن.اگه عوض کردی بیا تو وبلاگامون یه ندا بده یا e-mail میزنیم جواب بده.
آدمها شوخی شوخی سنگ پرتاب میکنن و گنجشکها جدی جدی میمیرند.

شبنم گفت...

فقط از زیر زبونش بکش که چه جوری پیدات کرده؟
منم مخفی مینویسم.تا اینجوری بند رو محکم تر بچسبیم.

ناشناس گفت...

سلام. اگه به خاطر اون نوشتی بازم به خاطر اون بنویس. ولی اگه دوس نداری اینجا رو بخونه بهش بگو... اگه دوستت داره که معلومه همینطوره نمی خونه دیگه ...به همین سادگی

من گفت...

خوش به حالت حسودیم شد
من بعد دو سال خودم آدرس وبلاگ قایمکش یواشکیمو بهش دادم
نیگا نیگا کرد
پوزخند زد
"خوب که چی؟"

زن زیادی گفت...

ای بابا! تو هم که سوتی دادی. عزیز دل آخه اگه میخواستی نفهمه دیگه چرا گفتی که وبلاگ داری. خوب اینطوری وسوسه شده که حتما اینجا رو پیدا کنه دیگه. بنده ایندفعه سرچ انجینا رو بلاک کردم که با کیورد های مخصوص خودم کسی به وبلاگم نرسه!اگه تغییر مکان دادی یا یه جای جدید هم درست کردی یه ندا بده به ما.

fafa گفت...

من چند صباحی هست وبلاگتون رو می خونم... شما همشهری من هستید؟ یعنی بندری هستید؟ اگر که نه ابراهیم منصفی رو از کجا می شناسید؟

ali mosavi گفت...

هر کی این وبلاگو خونده طرفدارت شده.....حقیقتن اگر babyمن بودی بهت مفتخر میشدم.....پس بهش وقت بده تا خوب توی برهنگیت چشم چرونی کنه مطمئنم خوشش میاد.......
حاضرم شرط ببندم...
دانشجو هستم...بدبخت هستم...

آقای الف گفت...

ده ماهه که اینجا رو ندیده م وبه اندازه ی همه ی این ده ماه حرف دارم . نمی دونم از کجا شروع کنم ؟ اول این که مثل همیشه عالی می نویسی . دلم نمی خواست دلخور شی . حتما یادته که چقدر نوشته هات رو در خونه های قدیمیت دوست داشتم و هنوز هم بابت تعطیل کردن اونها ازت دلخورم . اگر از من می شنوی همچنان بنویس .اون جور که دوست داری . بنویس تا همچنان به تو افتخار کنم . خودم هم از پیدا کردن اینجا ناامید شده بودم . اما بالاخره پیدا شد . نویسا باشی آیه ی خوشبختی من .

هیرگاموس گفت...

...
راستش می دانی آیه! صبر کردم و کامنتی برای این پست ت نگذاشتم تا آقای الف کامنت ش را بگذارد.که مخاطب من اوست
...
چطوری آقای الف ؟ مرا که می شناسی؟ ذکر شر ام در کلام آیه آمده ست برایت.همان که لخت و عور روی دایره وجود خودش را فریاد می زند و زیاد هم به فردایش امیدی نیست که زه را بکشد.
یکبار درباره ت پستی نوشتم. حتما آیه بهت گفته ست. اما :
آقای م.ح ! تو که می دانستی آیه چقدر به این نوشته ها به این برهنگی خودش به این عدم سانسورش افتخار می کند به اینکه هیرگاموس اینچنین گفت و من آنچنان به اینکه تابوی سک.سی در این نوشته ها نیست و ... تو که این ها را می دانستی اشتباه کردی که در یک بازی و شور کودکانه و مسخره گشتی و گشتی تا اینجا را پیدا کنی! اصلا گشتی تا چه چیز را پیدا کنی در این مجازستان؟ و گیرم که پیدا کردی کاش کمی سعه صدر به خرج می دادی و به روی این دختر نمی آوردی. برادر من! پارتنرت با این نوشته ها زنده گی می کند با این نوشته ها درد و رنج های خفه شده ی زنان را می گوید دردهایی که در طویله این مملکت و میان این همه آلت تشنه و کثیف نمی تواند بگوید چرا که انگ جند.ه بودن حداقل هزینه یی ست که باید بدهد.اگرچه درود بر روسپی ها.
تو که اینها را می دانستی کاش فقط کمی سعه صدر انسانی ت را خرج می کردی و بی صدا می آمدی و می خواندی و می رفتی و هیچ وقت هم به آیه نمی گفتی. بخدا این حس قدرت و ارضا و ارگاسم بیشتری بهت می داد تا فریاد " آی ! یافتم ت یافتم ت ". بخدا من لذت سکوت و حس بازنده بودن ظاهری را چشیدم. بگذار پارتنرت فکر کند برنده ست. مگر دوست داشتن جز این است برادر؟
بهرحال من با شناختی که از آیه دارم و حساسیت بیش از اندازه ش بعید می دانم از این به بعد بتواند این برهنگی را بی پرده تر و ساده تر و عیان تر کند برای مخاطب ش . برخلاف آنچه که هفته پیش در پارک بهم گفت. حالا دو نفر او را کامل می شناسند و هر دو هم به شیوه خودشان دوستش دارند تو که پارتنرش هستی و من که رفیق ش هستم.و آیه همیشه از داوری تو وحشت داشت. مرا با وبلاگ م شناخت و دید داوری هایم را که چه بی انگ ست و بی رنگ. و می دانم بهم ایمان دارد با تمام ضعف هایم. به تو هم دارد اما به داوری هایت؟ فکر نکنم.
تلاش ت را بکن تا شاید دوباره بنویسد و منصرف نشود. چرا که این وبلاگستان تابوزده و حتی امثال من هم به آیه ها نیاز داریم در این جدل بی انتها.
همین.
" این کامنت عمومی ست"

اسپریچو گفت...

آیه؟ آدرس خونه های قبلیت رو می دی؟ پس بده. با عرض ارادت خدمت آقای الف، که بلاخره مفتخر به آشناییشون شدیم. فقط بگم که رقیب زیاد دارید. این جماعتی که اینجا می بینید همه دل در گرو صاحب بر.هنگی دارند. من از همه بیشتر.

آيه به هيرگاموس گفت...

خب بلوندي من قصد ميانه داري ندارم. نه، با اينكه مي داني چقدر الف برايم عزيز است اما رسم من اين نيست كه وسط بپرم و دفاع كنم يا ميانه داري . مهمترين دليلم هم اين است الف خودش بالغ است و آدم زنده وكيل نمي خواهد و خودش خواهد خواند و تعبير خودش را خواهد داشت.

اما ... اما همه كساني كه اينجا كامنت مي گذارند بايد احترام شخص اول زندگي من را داشته باشند.دوستان گاهي هم را آزار مي دهند يا از هم كدر مي شوند .اما نبايد و نمي خواهم تركش هاي اين دوستي به الف بخورد.


مي دانم كه قصد تو بي احترامي نبوده . من به لحن تيز تو كه خاص آدم هاي تجربه هاي سخت است ، عادت دارم و مي شناسمت.الف هم آشنا خواهد شد.

هیرگاموس گفت...

...
کامنت من را بردار دختر خوب. فکر نکنم حسین نفهمد منظورم چی بود با این حال من با او مشکلی ندارم آیه.من قصد توهین نداشتم که فکر هم نکنم لحن تند و تیز من از توهین رنگی بگیرد.تو چه چیزی را در این کامنت آزاردهنده می بینی؟جز لحن نقادانه تیز و صریح م واژه یی تحقیر آمیز می بینی؟ شاید بتوانی بگویی تو مرا تحقیر کردی اما او را نه. بهرحال من اصلا اهل توجیه نیستم و می دانم لحن م جاذب و گشایش یک رفاقت جدید با خیلی ها نیست و حتما ازت عذر می خواهم صادقانه. امیدوارم او هم ببخشد.
" این کامنت عمومی ست"
همین.

نوید گفت...

ببخشید آقای هیرگاموس عزیز سوال پیش آمد که شما کجا با کی جدل می کنید؟آیا در یادداشتهای خصوصیتان با دوستان خصوصیتان تابو زدایی می کنید؟این آیه است که از درد زنان می گوید ، که راهی را باز می کند برای اندیشه، که ساده می نویسد که همه بخوانند اما شما چه نقشی دارید در این روشنگری؟
آیه شجاع است و فهمیده. از پستهایش می شود فهمید.حال این فهمیدگی کدام است علت یا معلول ایمانش به شما که فریاد می زنید" آیه بمن ایمان دارد"؟
این جا همه مثل هم اند نه کسی پارتنر است نه کسی رفیق. اینجافونت کامنت هیچ کس درشت تر نیست!حتی اگر الف باشد یا آیه.
و چطور ممکن است کسی که اینگونه می اندیشد پارتنری داشته باشد که عاجز باشد از فهم عقایدش؟
انتقاد که حق است.کامنتها برای همین انتقادهاو تصدیقهاست.
آیه باز هم بنویس اگر هرچه گفتی همین جا پاسخ داده می شود.

آيه به هيرگاموس گفت...

نه جانم من كامنتت را برنداشتم.بر نمي دارم. من لحن تو را مي شناسم و دل صافت را و انتقاد رك و راستت را.فقط ترسم از سوء تفاهم بود كه خودت مي داني كلمه خائن است.غير از اين خودت مي داني اين وبلاگ براي انتقاد و نقد و بيشتر فهميدن و ياد گرفتن است ...
احتياج به عذر خواهي نيست مطمئنن.

هیرگاموس گفت...

...
آقای نوید !
من کجا با کی جدل می کنم؟
دقیقا سئوال خوبی ست. روشنگری در مجازستان با نام و اسم مستعار برای اقلیت محض هم حتما موثر ست برادر. اقلیت محضی که هیچی نداشته باشند لااقل کمی رفاه دارند پای نت بنشینند.بخدا موثر ست. اما من که وبلاگر نیستم.جدل من صرفا برای بهبود وضعیت خودم در واقعیت ساده پیرامون ست.نه خیر آقا! در اینجا فرق الف با امثال تو بسیار ست فرق من هم با تو بسیارست. آیه برای من و الف یک واقعبت وجودی دارد یک رفاقت صمیمی یک شناخت نسبی . شناختی بسیار بیشتر از خواننده های مجازی این وبلاگ از آیه . از یک مشت نام که معلوم نیست کجای کلمات شان صداقت ست کجای کلمات شان تحریک غریزه و بلندشدن آلت شان و شماره تلفن های که در کامنت هایشان می نویسند و کجای کلمات شان یقین.بله دقیقا فونت الف و من از تمام شماها پررنگ تر ست چون ما نفس های این دختر را حس می کنیم گریه هایش را می بینیم و در یک کلام واقعیت بی پیرایه ایم و وجود داریم تا او ما را داوری کند.تشویقی باشد تکذیبی و حرفی مال ما پررنگ تر ست چون دوستان واقعی ش هستیم.و مال امثال تو مجازی نهایت قصاری می شود همانند قصارات نیچه.
...
بله آیه به من ایمان دارد من هم به چند نفر دیگر و اصلا بحث غرور و این کوس شعرجات نیست. بیان واقعیت ست. آن نوشته ها که شما از من خصوصی می نامی آن ها جدل من نیست چون اصلا برای شنیدن عموم نیست. من تغییر م را در جدل با پیرامونم با اسم و نام واقعی م و در محیط واقعی پی می گیرم و سک.س و تابوهایش را در بحث های واقعی می زدایم.آن هم برای بهبود وضعیت خودم.
و البته نوشته های آیه هم بسیار موثر ست.
دیگر بحثی در اینجا ندارم و این هم آخرین کامنت من پیرامون این افاضات دوستان ست در این پست.
همین.

شبنم گفت...

ولی آیه جان قبول کن که اگر خودت دوست نداشتی که اینجا رو پیدا کنه نخ دستش نمیدادی که من وبلاگ دارم.
به آقای الف.شما که میدونستی خونه ی قدیمیش رو بست به خاطر شما پس چرا رو کردید که اینجارو هم پیدا کردم.تا باز هم کوچ کنه بره جای دیگه.منم مخفی مینویسم میدونم هم که اگه بفهمه خوشحال میسه و... ولی آقای الف به عواقب این کار فکر کنید یه سری حرفها هست که حتی عزیزترین ها نباید بدونن.این وبلاگها مثل چاهیه برای ریختن حرفها تو دنیای مجازی تا خودی نفهمه چی میگذره بر آدم.کی این پرایوسی محترم میشه.
دوباره میگم خود آیه دلش میخواست که اینجا رو پیدا کنی که تلاشت و ببینه وگرنه بهت سر نخ و نمیداد که فلانی من این جارو دادمو بعد هم تحریکت کنه به پیدا کردنش که چه بسیار مردان از این دست یافتن ها لذت میبرند و همه ی تلاششون رو میکن.ند.

بهرام گفت...

هر تصميمي كه ميگيري اين رو يادت نره! خودت هستي و خودت در نهايت!

کرم کتاب خور گفت...

به نوشتن ادامه بده.... سنگرو خالی نکن!

زن زیادی گفت...

درود بر آیه،
برنامه جیگر و دوغ رو اجرا کردی یا نه؟

پگاه گفت...

اين بار را با تو موافقم به شرط آنكه بد عادت نشوي . ميدانم گاهي اينكه ديگران بخوانندت چقدر بد است و چقدر آدم به همين خاطر خودشان را سانسور ميكنند ، هرچند فكر ميكنم تو جزو آن گروهي هستي كه تكليفت با خودت روشن نبود وقتي به آن آقاي الف ؟ گفتي خودت هم نميدانستي دوست داري بخواندت بلكه رويش كم شود و از اين توي برهنه ديگر نتواند ايراد بگيرد يا اينكه نخواند بهتر است و به امتحانش نمي ارزد .اما من برخلاف بسياري از اين دوستاني كه اينجا كامنت گذاشته اند معتقدم او بهترين كار را كرد كه به تو گفت ، حالا توضيح ميدهم چرا ، اولا اين كه اينجا را پيدا كرد كه خوب با هم شرط گذاشته بوديد و كار خلافي نكرده خودش را محك زده و پشتكارش را ، اما اگر نميگفت كه پيدايت كرده و مي خواندت مثل اين بود كه دزدكي بدون اينكه تو بداني اتاق خوابت را ديد بزند . بد بود ديگر نبود؟ من تحسينش ميكنم .اتفاقا بي انصافي بود و احتمالا اوهم مي دانست كه ميتواند نگويد و يواشكي برهنگي هايت را تماشا كند و يك نفره بنشيند به قضاوتت اما اين كار را نكرد و صادقانه اعلامكرد كه برهنگي هايت را يافته است و تماشا ميكند .خلاصه كه از قول ما به اين آقاي الف ؟ بگو دمت گرم . بعدش هم تكليف ما را زودتر روشن كن كه مي نويسي يا نه يا چي؟

بردیا گفت...

سرد نوشتنت رو دوست میدارم.سنگ بودنت رو بیشتر.

ناشناس گفت...

با Naeem N‏ موافقم ...
فقط يه دليل وجود داره كه اين كار رو نكني اون هم عدم اعتماد به آقاي الف هست , كه در اين صورت هم ...

آيه به پگاه گفت...

پگاه جان من واقعن نمي خواستم و دوست نداشتم دست الف به اينجا برسد. البته نه به اين دليل كه الف عادت به برهنگي هاي من نداشته باشد. نه عزيزم. اين آدم پارتنر من است . پارتنر ساليان .من را خوب مي شناسد .اما دوست نداشتم اينجا را پيدا كند چون يك جا براي خصوصي خودم مي خواستم. يك جاي كه مال خودم باشد و بعد تر هم اينكه در مقابل الف كه نوشتن هايش را خيلي قبول دارم و لحنش را و سبك نوشتنش را مي ترسيدم انتقاد از نوع نوشتنم دلسردم كند.

با اين همه بسيار خوشحالم كه راستش را به من گفت و فريبم نداد . اصلن بناي رابطه ما بر صداقت بود كه انقدر دوام آورد. اگر فريبم مي داد يا كوچك و ضعيف حسابم مي كرد مطمئنن نمي بخشيدمش.
به خاطر اين صداقت خيلي ممنونم.

حرفهای نگفته ی من (حامد س) گفت...

ای بابــــــا، باز هم حکایت آوراگی و در به دری؟ کجا باید بیاییم حالا پیدات کنیم؟ نمیشه همینجا قایمکی یه آدرس جدید بدی؟ بدون اینکه الف متوجه بشه :D

مسعود گفت...

فقط دوست نداریم تعطیل کنی بروی. می دانی که می خوانیمت.

مهیار گفت...

من دو روزه که اینجارو پیدا کردم،دیشبم همه ی پستاتو پشت سر هم خوندم ،من معمولا زیاد علاقه ای به خوندن بلاگها ندارم ولی واقعاااا از نثر و فکرت خوشم میاد و دوست دارم و تقاضادارم ازت که هیچوقت اینجارو ول نکنی ،امیدوارم بازم متنهای زیبا و بی حد و حصرت رو چه فمینیستی :دی وچه ضد سنتی و هرچیییی اینجا بخونم. ضمنا اقای الف جان خودت یکاری کن تا تا این برهنه گاه سر جاش بمونه،همه ملت به این برهنگی نیاز دارن

ناشناس گفت...

قدیسه هم که باشی.....

باز با مثلثی درگیری که ... تمام زنانگی ات در آن قائم است....

و همیشه در نبرد دردآوری هستی با تجاورزهای شهوت....

قدیسه ای شده ام که ... تمام زنانگی اش را به نمایش گذاشته ...

و هر روز درگیر هم آغوشی های انزال آور است با بازی های شهوت....

قلندر گفت...

این همه دوری از اول شخص مفرد زندگی ...
شاید تنها جایی که هیچ واهمه برای برهنگ.ی نباید بمیان باشد،دشت افکار شما و ایشان است که دیگه کار به توضیح در مورد هیرگاموس ها برای الف ها نمی رسد....
البته این رای شخصی است ....
یا حق

Akbar Ibegi گفت...

حالا که باز کرده اى دريچه را، نگاه کن، اين خط اول شعر است...

حضرت خضر گفت...

سلام عليكم و رحمت الله
علي الظاهر شما بنده رو ميشناسيد ولي من نه!
در مورد نوشتتتون هم بگم كه هميشه با تابلو و شناسنامه خود بنويسيد
مخفي كاري شيوه درويشان نيست.
يا حق

سينا جامي=Sina Jami گفت...

آهان!

علی گفت...

علی الظاهر که تنها نقطه ی خصوصی ذهن آدمه که تازه اونم معلوم نیست کی با هجوم هر روزه ی تکنیک و صنعت یه جوری و به یه وسیله ای فتح بشه

دست كوچولو گفت...

چه حيف ...

حتماً اون چيزي كه صلاح عمل مي كني ..

موفق باشي

سينا جامي=Sina Jami گفت...

اين‌جا اومدم چون از سانسور خودم خسته شده بودم؛ اومدم تا قسمتي از وجودم رو كه مدتها سانسور مي‌كردم فاش كنم.
حالا اینجا مجبورم اون قسمت اول رو سانسور كنم!
توي خونه، محل كار، توي وبلاگ، پيش دوستاي واقعي، پيش مجازيها...
تمام نفس و هستي‌ام شده سانسور...
انگار بدون سانسور نمي‌شه زندگي كرد.
آره، من هستم تا سانسور كنم؛ و يا سانسور مي‌كنم چون هستم!
چون، همیشه چیزی باید باشه برای کشف؛ و کشف یعنی حرکت، زندگی...و هستی.

ناشناس گفت...

سلام....... چرا دیگه نمی نویسی؟؟؟؟
حالا باید کجا دنبالت بگردم....تازه داشتم به برهنگیت عادت میکردم....
با دیدن تو منم هوسی شدم ...یعنی امروز لخت شدم فهمیدم عقده ای هستم...این هم ادرس http://aalimosavi.blogfa.com/
خوشحال میشم اگه افتخار بدی بیای چشم چرونی.....
دوست دار برهنگیت...
دانشجو هستم...بدبخت هستم....

سهراب س گفت...

آقای الف ده ماه؟! واقعا که...
پیدا کردن همچین وبلاگ نابی نباید بیش از 48 ساعت زمان ببره