۱۳۸۹/۰۸/۰۲

حكايت شب ز.فاف سين سين جون و شعله خانم و سيخ و ميخ !

شعله خانم ، مامانم را گرفته به حرف. كه مامانم حواسش را خوب جمع كند مبادا جهيزيه ي من كم و كسري داشته باشد.كه فردا روز كل فاميل جلو خانواده الف سر به تو و بي آبرو شوند ! ‹ چشم ببچرخونين ، دس بجونبونين كه روز جاهازبرون مادر شوهره و خار شوهرا بور بشن . نه آره اشون بياد نه نه .علي الخصوص حواستون به سيخ و ميخ و چاي صاف كن و اينا باشه. اينا ريزن اما چشم و چراغ جاهاز عروسن. سر همينا نيش و كنايه ميزنن و زحمت خانواده عروس رو ضايع مي كنن. چرا راه دور ميري ؟ همين سين سين جون خودمون ، هزار الله و اكبر الان پسراش بزرگ شدن . مادرش يه جاهازي بش داد كه خاور خاور پر كردن باز زياد اومد .همه انگشت به دهن مونده بودن . شب ز.فاف من و زن دايي دوماد مونديم پيششون .اون موقع ها رسم بود آخه جونم ! دو تا عاقله زن مي موندن پيش عروس و دوماد ... خلاصه نصفه شبي ما متوجه شديم اينا كارشون رو كردن !!!! گفتم بلند شيم يه جيگري به سيخ بزنيم از جون رفتن طفلكيا !! حالا اينور و بگرد ، اونور رو بگرد ؛ سيخ نبود . خلاصه جيگرا رو زديم توك كارد و كباب كرديم. بعد زن داييه نه گذاشت و نه بر داشت ، گفت عروس سيخ نداره تو جاهازش؟؟؟ منو بگي رنگي دادم و گرفتم ! صبح خروسخون رفتم سيخ خريدم گفتم بهش بفرما .....


با دهان باز قصه شعله خانم را گوش دادم و سر جنباندم . حكايت شعله خانم نكته هاي جامعه شناسي ظريفي دارد كه فكري ام مي كند . مثلن اينكه پيش پاي ما ؛ همين بيست ، سي سال پيش جوان ها چه حرف گوش كن و دور از جون شما بره و طفلك بودند .امروز روز اگر كسي بخواهد احوالات اتاق خواب ما را بو بكشد چنان خشتكش را پرچم مي كنم كه از زاييده شدنش پشيمان شود. چه برسد كه شب دو تا خاله زنك بي كار را تنگ بغلم بچپانم كه چي ؟ شب جيگر به حلقم بكنند؟ ! نمي دانم اين دو تا "عاقله زن " نقش كمك حال و مربي كنار تشك هم داشته اند مثلن !! يا فقط گارسوني مي كردند . يا اينكه جوان هاي نسل قبلي يا فيسشان زياد بوده يا لا جون و بي قوه بنيه بودند كه لازم بوده براي هر "حركتي " برايشان جگر سيخ بكشند و عسل به حلقشان بچكانند. به بركت خدا جوان هاي امروز دم به دقيقه مي روند كاليفرنيايي جنوبي و بر مي گردند سانفرانسيسكو .يكي نيست يك سانديس هم دستشان بدهد . آخر از همه اين روز ها بزرگترين ثروتي كه هر عروس خانمي با خودش مي برد خانه شوهر گل وجود خودش هست. دروغ مي گم ، شما بگو دروغ مي گي !

۱۳۸۹/۰۷/۱۶

دختر حمومي!

بچه كه بودم مامان ما را مي برد حمام عمومي . محله ما گاز كشي نبود . سال سال جنگ بود ، نفت كم بود . اين بود كه مامان من و خواهر هايم را به دندان مي گرفت ، مي برد حمام عمومي .حمام عمومي خزينه داشت و پر از زن هاي پ.ستون آويزاني بود كه يا داشتند خودشان را واجبي مي گرفتند يا بچه هاي ك.ون لختشان را قايم مي شستند . حموم دار دختر چشم و ابرو سياه و قد و بالا قيامتي بود ، اكرم حمومي نام ! اكرم حمومي سر بنيه براي خودش اتاق و جا و دفتر دستكي داشت.حساب مشتري ها را رسيدگي مي كرد و سفيداب و شامپو خمره اي و واجبي دستشان مي داد .

از قضا اين اكرم حمومي خاطر خواه فراوان داشت. اما از بخت شوم هيچ كدام پاي ازدواج نمي رسيدند . مادري راضي نمي شد به عروس حمومي . عروس حمومي لابد دون شاءن بود . اواخر دهه شصت محله ما هم گازدار شد و حاجي حموم دار برشكست شد و اكرم حمومي هم همونطور عزب ويلان شد .


از خدا كه پنهون نيست ! اصلش -بي حرف زياد - حمام من دو ساعت و بلكم بيشتر طول مي كشد !!!! الف مي پرسد عزيزم دو ساعت توي حمام چكار مي كني ؟ من به دروغ مي گويم كه شيو مي كنم ! اما اصلش اين است كه من توي حمام كار هاي واجب تري دارم. يعني اول مي روم بخار مطلوبي مي سازم . مي نشينم پاهايم را ولو مي كنم توي وان .بعد فراخور حالم فكر جورواجور مي كنم . چيز مي نويسم . اشك مي چكانم. اصلن مدتهاست گريه هاي درست و درمانم زير دوش بوده . دست آخر يادم مي فتد هنوز خودم را نشستم. گربه شور مي كنم خودم را و ميام بيرون .

مامان شربت دستم مي دهد ، مي گويد" بيچاره اكرم حمومي كه اسم حمومي روش موند !"

هيچ نمي دانم آخر و عاقبت اكرم حمومي چه شد ؟ بخت و بالين خوب سراغش آمد؟ برچسب حمومي بودن از زندگي انداختش يعني ؟ دلم خواسته اگر بچه يا كس و كارش اين سطور را خواندند سلام من را به اكرم حمومي برسانند.