۱۳۸۸/۰۸/۰۸

خورده جنایت های زناشوهری 3

پسرعموی شکیبه که آمد خواستگاریش ، مادر دختر فکر کرد بخت دخترش بلند بوده اگر نه چرا پسره باید از میان آن همه دختر چسان فیسان شهری و این همه دختر لپ گلی و مو قرمز دهات خودشان بیاید سراغ دختر او ؟ بعد از عقد شکیبه رو پا بند نبود . حس می کرد با همه هم سن و سالانش فرقی کرده، دو صباح دیگر می خواهد برود پایتخت زندگی کند ..حس کرد پسر عموش ، مردی که قرار بود او را بکند و از این دهات کوره با خودش ببرد را خیلی خیلی دوست دارد.
شوهرش هم خیلی راضی بود . آخر کدام دختر شهری بود که به اندازه شکیبه خوشگل و احترام نگه دار و حرف گوش کن و محجوب و کم توقع باشد ؟ همه چیز از روزی شروع شد که شکیبه دانشگاه قبول شد. شوهرش حرفی نداشت .اوایل همه چیز مرتب بود. شکیبه سرش به درسش گرم بود.بعد از کلاس هم می دوید می رفت خانه سر شوهر و زندگیش . کم کم با تعجب به محیط اطرافش دقیق شد. از آزادی که در رفتار هم کلاس هاش بود بهتش برد. از اینکه دختر پسر ها راحت با هم می پلکیدند.خودش اگر پسری ازش جزوه می خواست تا بناگوش قرمز می شد.کم کم عادت کرد . یاد گرفت راحت بخندد و چشم تو چشم بشود. یک روز به خودش آمد که شوهرداریش دست و بالش را بسته ..چادرش روی شانه هایش سنگینی کرد.به بهانه کلاس های الکی بیشتر دانشگاه ماند .به نظرش شوهرش امل آمد . تازه برای آبروداری به هم کلاسی هاش گفته بود شوهرش مهندس است. نگفته بود یک بار هم کنکور ندارده . که تولیدی لباس زیر زنانه دارد. تو خانه بنا گذاشت به بی احترامی و بهانه گیری . تا شوهره دهن باز می کرد ، در می آمد که تو منو نمی فهمی !!! آخر شوهرش که دانشگاه نرفته بود چطور می توانست او را بفهمد ؟

۵ نظر:

بهرام گفت...

اين مسئله رو من به عينه ديدم!خيلي منظره مزخرفي بود!

سبحان گفت...

حال مي ده ن نوشته هات
و سود

کامیار گفت...

نمایشنامه ش رو پریروز خوندم
قشنگ بود نوشته ت[چشمک]

واله گفت...

يه جفت از اين زن و شوهر ها رو توي فاميلمون داريم . با اين تفاوت كه دختره دانشگاه نرفته جو تهران گرفتش و پسره فوق ليسانسه .

نوشته هات خيلي خوندنيه

بهرام گفت...

نيستين چرا؟؟؟!!!!!!!!!