۱۳۸۸/۱۰/۰۱

زاد و رود

بار اول که مادرش مرا دید ، خوب براندازم که کرد ، سبک سنگینم که کرد ، چشم و ابرو و لب و دهانم را که سنجید ، دستش را گذشت روی شانه پسرش و غمگین گفت «این پسر زاد و رود ماست !» من فهمیدم که این پرچم سفید است که دارد تکان می دهد . که دارد پسرش را به من تسلیم می کند.

به مترجم ها یاد می دهند که نسبت به جمله ها سختگیر باشند. وسواس داشته باشند و پس ظاهر دنبال معنی پنهان بگردند . که موقع ترجمه یک چشمشان به گوینده باشد یک چشمشان به مخاطب. عادتم شد که جمله های فارسی را هم ترجمه کنم . با همان علاقه ای که داستانی آلمانی ترجمه می کنم. گاهی یک جمله ،یک سطری ساده یک پراگراف دنباله دارد . گاهی یک پراگراف را می شود توی یک سطر ترجمه کرد و خلاص!

«این پسر زاد و رود ماست » یعنی دختر جان ! این شازده ای را که می بینی ؛ تنها پسرم است.تنها پسر فامیل . حواست هست کی را دستت می سپارم؟ که قرار نبوده خودش راه بیافتد به دختر پسندیدن. دختر جان خیال نکن دل بردی و رفتی ها!!! آدم که زاد و رودش را ول نمی کند ! چشم یک فامیل نگرانش است ...

من هیچ وقت زاد و رود کسی نبوده ام خانم جان ! هیچ خاندانی دم بزرگش به من وصل نیست ! ما خانواده «اجاق کور» ی هستیم! پسر نداشته ایم. نمی دانم این چیز ها که می گویید یعنی چه ؟! من اهل پریدن های بی حساب و کتابم . می ترسم این زاد و رودتان دستم را ببندد . چشم این همه خاله و خانباجی که نگرانش است ، وزنه پایم بشود. پسرتان بردارید ببرید ، مال خودتان !
می خواستم همه اینها را برایش بگویم که خیالش آسوده شود . نشد . یعنی چشم افتاد به انگشت های گره خورده الف عزیز ! که از فشار به سفیدی می زد. دلم نیامد . دلم سوخت . آدم که زاد و رود بودنش را خودش انتخاب نمی کند.
زاد و رود : اولاد و فرزندان .زاد و ذریات .ادامه نسل

۸ نظر:

مهسا گفت...

خدا بداد آن دختر برسد. پس بایدخیلی سعی کنه که قاپ مامان پسر را بدزده....

Mehdi گفت...

معركه بود. نمي‌شد از گودر نيام و اينو ننويسم."می ترسم این زاد و رودتان دستم را ببندد . چشم این همه خاله و خانباجی که نگرانش است ، وزنه پایم بشود. پسرتان بردارید ببرید ، مال خودتان..."

بهرام گفت...

في الواقع دهانمان مهر خورده و بسته است! هيچ نداريم تا داد سخن براريم!

هیرگاموس گفت...

...
اولا اینکه بابا من یک پسورد دادم و کاری نکردم که اگر اعتماد نکنم پس چه کنم؟
ثانیا در مورد پست قبلی تان می خواستم بگویم این نرینه های مادر فلان شده را من خوب می شناسم. خودم اغلب وقتی از صحنه ها می بینم - که به وفور هم دیدم- تشر می زنم تا نرینه خودش را جمع کند . حالا من قیافه ی خشنی اصلا ندارم بلکه به عکس بیبی فیس ام. اما آنقدر کشیده م که راحت خشن و عصبی می شوم . راستی مشابه این اتفاق برای من هم افتاد یکبار . با این تفاوت که متجاوز زن میانسالی بود. 8 سال پیش بود و هنوز دانشجو بودم. دستش را قشنگ روی ران پایم می مالید هی. من هم که بچه بودم و ندید و بدید از خجالت سرخ شدم و سریع به تاکسی گفتم نگه دار و پیاده شدم. یادم ست رفقایم در دانشگاه چقدر بهم تشر زدند که فلان را پراندی مشنگ. اما برای من تجاوز تجاوز ست.
درباره این آقایان دستمالی شده مادر هم جز تاسف چه می توانم بگویم.که جنایتی می کنند این مادران در حق پسران دردانه شان.
همین.

m.n.sh گفت...

یعنی چی ؟یعنی اینکه می خوای براش دل بسوزونی ؟ که یه عمر سایه هزار نفر رو تحمل کنی ؟ که به خاطر کسی که خودش هم دوست داره زاد و رود باشه می خوای فداکاری کنی ؟
اشتباه نکن ، هر پسری زاد و رود بودنش رو خودش تعیین می کنه

آیه به m.n.sh گفت...

اول اینکه من آدم دل سوزاندن نیستم . و تا دلت بخواهد خودخواهم .قضیه قربانی کردن خودم نیست یا ساختن با سایه ها یا قاپ دزدیدن.من شخصیت محکم ، قانون ها و باید و نباید های خودم را دارم.

انصاف اینجاست که این پسر اگر می خواست همچنان زاد و رود یا عزیز کرده باشد من را انتخاب نمی کرد. خودش را از چشم سایه ها نمی انداخت . ....

قضیه رها کردن یا با هم بودن مسئله ایست که نمی توان و نباید یک نفره و به تنهایی در موردش تصمیم گرفت. مخصوصن وقتی شما مرحله های مختلفی را پشت هم گذاشتید از هم شناخت حاصل کردید و تصمیم گرفتید زندگی مشترک داشته باشد. نا پختگی نیست که من بگویم چون مادرت فلان را گفت برو پی کارت؟

samane گفت...

آیه جانم بالاخره این کامنت دونی تو سر ناسازگاری را با من برداشت عجالتا
تولد دی ماهی تو هم مبارک پیش پیش هر روز که هست

Born in 1355 گفت...

خیلی جالب بود. برادر من که می خواست ازدواج کنه با یک دختر خانم اصفهانی همین که خطبه ی عقد تموم شد و لی لی لی کنان ملت شروع شد یه پیرزنی که بعداً من فهمیدم مادربزرگ عروس بود لنگ لنگ زنان خودش رو رسوند به من و با لهجه ی اصفهانی غلیظ گفت: فکر کنین دختر خوددونس! عذابش ندیندا!!! من داشتم شاخ در می آوردم! من اولین بار بود اصلاً این خانم و اون عروس و این جماعت رو می دیدم. یارو از کدوم سوراخی در اومد و پرس و جو کرد که من خواهر شوهر نوه اش خواهم شد و اولین حرفی که به من زد - حتی بدون سلام!- عذابش ندیندا بود!! حالم به هم خورد. تا اومدم بهش بگم که خانوووم مگه ما مامور ساواک هستیم یا اصلاً اگه فکر می کنید ما قراره دخترتون رو عذاب بدیم چرا اصلاً قبول کردید؟ در عرض یک ثانیه ناپدید شد و شروع کرد به قر دادن و کف زدن!