۱۳۹۱/۰۳/۱۸

من دیگه اون آدم قبلی نیستم!


چند ماه است که مدام دارم فکر می کنم که چطور برایتان آسمون و ریسمان ببافم که علت غیبت کبرایم چه بوده؟
که در نیایید بگویید:« دختر ! ننه ت خوب ! بابات خوب! رفتی و نگفتی خر خوانندگانت به چند من؟! انقدر شوهری و ندید پدید بودی تو؟!»
گفتم بیایم صغرا کبرا بچینم . بهانه ای بجورم، آبروداری کنم . نشد. دروغم نیامد.باید بگویمتان که حالم خوب بود و کیفم کوک. و از من می شنوید اگر روزی روزگاری دوست جان جانی و رفیق گرمابه و گلستانتان احوال پرستان نشد و خبری ازش نشد، بد به دلتان راه ندهید که آدم های امروزه روز حالشان که خوش  باشد سراغتان را نمی گیرند. والله!
برگشتم چون حرف داشتم. دلم  برای تک تک تان غنج رفته بود. اما از آنجا که جنگ اول به از صلح آخر است، گفتم که همین اول سنگ مان را با هم وا بکنیم و قرار مدارمان را بگذاریم. آقاجان! بی حرف و گفت من تغییر کرده ام. کسی که الان اینجا می نویسد تومنی سه زار با آن که قبل می نوشت توفیر دارد.
حالا زنی متأهل ام که خوب می داند رابطه زنا- شوهری مثل راه رفتن روی لبه تیغ است آن هم با چشمان کاملن بسته!
حالا زنی خانه دارم که گاهی شب آخرین چیزی که به ذهن اش می رسد لکه های چربی ماسیده بر بشقاب ها، لباس های چرک توی سبد و شام فرداست.
حالا زنی شاغل ام که گاهی صبح اولین چیزی که به فکرم می رسد خستگی است از ازدحام اتوبوس و کل کل با همکار و رئیس و بده بستان با ارباب رجوع.
بگویمتان که فردا روز طلبکار نباشید که قبلن اله بودی، الان بله شدی! چنان بودی ، چنین شدی!
بله! بگویمتان که من دیگه اون آدم قبلی نیستم.


۹ نظر:

اسپریچو گفت...

آیه جانم قرار نبود دوباره بنویسی؟

کدوم یکی از ماها همون آدم قبلی هستیم؟ همه تغییر میکنن.
منتظر نوشته هاتم عزیزم

mana گفت...

khosh oomadi!! hooooooora

mrs A. گفت...

طبیعی است که بعد از ازدواج، آدم تغییر می کند. البته قبلش آدم فکرش را هم نمی کند.. مادر شدن هم اینجوری است... زندگی، همه اش آدم را به راه های تازه می برد.. خوشحالم که برگشته اید. من مدتها در گودر، خواننده شما بودم و حالا باز هم خواهم بود :)

negar گفت...

hich kas nemikhad in sokoot ro beshkane? chera chizi neminevisi?

ناشناس گفت...

یک شب و این همه تغییر . نابودی یک عضو و این همه خط فاصله . خدا رحم کند که دست و پایی قطع نشده است .
بهرحال زن شدن هم عالمی دارد .

ناشناس گفت...

عید بدون آجیل
اگه دوست دارید شرکت کنید.
https://www.facebook.com/eydebedunedardesar

پرتابه گفت...

سلام عزیز
نوروزت مبارک ...
من یکی از اعضای پرتابه هستم. می دونی بعضی وقتا یه سری حرفا هستن که نه می شه تو وبلاگ نوشتشون ( یعنی به اندازه ی یه پست وبلاگ نیستن) و نه دوست داری از بین برن...
من اومدم بهت بگم که پرتابه دقیقا جائیه واسه این حرفا یعنی می تونی تو پرتاب های 198 کاراکتری همه ی حرفای مینیمالت رو بنویسی
ما تو پرتابه کپی پیست نمی کنیم و خوشحال میشیم که تو هم بیای تو جمع ما و از نوشته هات بهره مندمون کنی...
منتظرتیم

مهربانو گفت...

مبارک باشه حال و روز جدیدت عزیزم:)

ناشناس گفت...

سلام.من اتفاقی وبلاگتونو دیدم و آرشیوتونو خوندم..به یه پستی برخوردم با عنوان"سقفي براي ع.شق. بازي"..جالب بود برام بدونم الان که توی این شرایط هستین هنوزم به اون موضوع فکر میکنید؟از این جهت میپرسم که من و دوست و پسر گرامی هم همچین فکرایی داریم،دوس داشتم بدونم زندگی پر مشغله امروزی باعث نمیشه این روزا و این حرفا از یادم آدم بره؟!