۱۳۸۹/۰۷/۱۶

دختر حمومي!

بچه كه بودم مامان ما را مي برد حمام عمومي . محله ما گاز كشي نبود . سال سال جنگ بود ، نفت كم بود . اين بود كه مامان من و خواهر هايم را به دندان مي گرفت ، مي برد حمام عمومي .حمام عمومي خزينه داشت و پر از زن هاي پ.ستون آويزاني بود كه يا داشتند خودشان را واجبي مي گرفتند يا بچه هاي ك.ون لختشان را قايم مي شستند . حموم دار دختر چشم و ابرو سياه و قد و بالا قيامتي بود ، اكرم حمومي نام ! اكرم حمومي سر بنيه براي خودش اتاق و جا و دفتر دستكي داشت.حساب مشتري ها را رسيدگي مي كرد و سفيداب و شامپو خمره اي و واجبي دستشان مي داد .

از قضا اين اكرم حمومي خاطر خواه فراوان داشت. اما از بخت شوم هيچ كدام پاي ازدواج نمي رسيدند . مادري راضي نمي شد به عروس حمومي . عروس حمومي لابد دون شاءن بود . اواخر دهه شصت محله ما هم گازدار شد و حاجي حموم دار برشكست شد و اكرم حمومي هم همونطور عزب ويلان شد .


از خدا كه پنهون نيست ! اصلش -بي حرف زياد - حمام من دو ساعت و بلكم بيشتر طول مي كشد !!!! الف مي پرسد عزيزم دو ساعت توي حمام چكار مي كني ؟ من به دروغ مي گويم كه شيو مي كنم ! اما اصلش اين است كه من توي حمام كار هاي واجب تري دارم. يعني اول مي روم بخار مطلوبي مي سازم . مي نشينم پاهايم را ولو مي كنم توي وان .بعد فراخور حالم فكر جورواجور مي كنم . چيز مي نويسم . اشك مي چكانم. اصلن مدتهاست گريه هاي درست و درمانم زير دوش بوده . دست آخر يادم مي فتد هنوز خودم را نشستم. گربه شور مي كنم خودم را و ميام بيرون .

مامان شربت دستم مي دهد ، مي گويد" بيچاره اكرم حمومي كه اسم حمومي روش موند !"

هيچ نمي دانم آخر و عاقبت اكرم حمومي چه شد ؟ بخت و بالين خوب سراغش آمد؟ برچسب حمومي بودن از زندگي انداختش يعني ؟ دلم خواسته اگر بچه يا كس و كارش اين سطور را خواندند سلام من را به اكرم حمومي برسانند.



۳۹ نظر:

ناشناس گفت...

خداست، دمت گرم

شبنم گفت...

زین پس باید بگوییم آیه حمومی.
محیط خموم حس خوبی رو هم بهم میده.اکثر ایده ها و فکرهام توی حموم شکل گرفته.

ناشناس گفت...

قلم دلنشینی دارید! لذت بردم ولی تا حدودی خلاف اینی که گفتید پورنو نیست، اروتیک مینویسید که به نظر من واقعیترش میکنه.

ناشناس گفت...

من همه پست هات خوندم. جوری که از نوشته هات دستگیرم شده تو هم خودت تو شرایط سنتی بزرگ شدی و تو محله های سنتی زندگی کردی. حالا سر این الف بیچاره اینقد ناز نکن که خانواده ات الن و بلن و سنتی هستن. به نظر میاد اتفا قا تو این چیزها شرایطتتون یکسانه که. کوتاه بیا دختر.

ناشناس گفت...

OMG
خیلی وقته...
خیلی خیلی وقته...
شاید سال‌هاست که هیچ وبلاگی رو نخوندم.
مطالعه‌ام شده تخصصی برای کار و علاقه‌ام.
سالهاست برای کسی کامنتی نذاشتم به‌جز اینکه مربوط به کارم باشه. اونم شاید دو ماه یه دونه.
باورت می‌شه بیشتر از یک ساعته دارم می‌خونمت؟؟
لحظه لحظه حرفات رو حس کردم.
وقتی از پارتنرت گفتی، احساس کردم...
دلم براش تنگ شد. پریود شده. بی‌حوصله می‌شه. تا جایی که می‌شه باهاش تو این یه هفته‌ها مدارا می‌کنم. هر بهونه‌ای بگیره، کوتاه می‌آم. اما این دفعه دیگه نتونستم. باهاش دعوام شد. وقتی اینا رو خوندم احساس کردم اگه پیشش بودم الان دلم می‌خواست از نوک پاش تا پیشونیش رو ببوسم (همون چیزی که عاشقشه). دلم میخواد داغی بدنش رو وقتی از خواب پامی‌شه و هنوز چشماش خواب‌آلوئه رو الان حس کنم.
امشب بهم گفت دلش می‌خواد لباس عروس بپوشه. چرا دارم اینا رو اینجا می‌نویسم؟ نمی‌دونم. چرا می‌دونم. چون نوشته‌هات رو احساس کردم...
فیدت رو اضافه کردم که بخونم.
راستی، باید با ناشناس کامنت بذارم. چون بعضی وقتا ما هم دنبال یه «کف دست جا» هستیم.
برم بهش زنگ بزنم ...

كلافه گفت...

خيلي زنده نوشته بوديي منو ياد زماني انداختي كه جلو 1 حموم عمومي ميموندم تا سرويس مدرسم بياد اخ كه چه دوراني بود

حرفهای نگفته من (حامد س) گفت...

تحسین میکنم که روزمرگی قلم شما را فرسوده نکرده. خودتان و الف بیش از پیش موفق و سلامت باشید [گل]

نیم تنه گفت...

ما پسرهای مجرد که جرات نمیکنیم زیاد حموممون رو طول بدیم. حرف در میارن واسه آدم ناجور!

خان دایی گفت...

سلام،

میگن یه مردی بود که روی سرش یه غده داشت و بچه‌های محل بهش میگفتن "آقا رضا غددی"... سر همین قضیه رفت و غده سرش رو عمل کرد. بعد از عمل بچه‌ها بهش گفتن "آقا رضا بی غدد"

تو این مملکت اگه لقبی بهت دادن دور از جون تا بعد از مرگ هم باهاته.

ناشناس گفت...

من از اون پستونهای آویزون میخام :(

shere گفت...

ببخشید می شه من یه سوال بپرسم واجبی چیه؟

Rozita گفت...

سلام
اولا اینکه در زمان جنگ کجا گاز لوله کشی داشت که شما نداشتی؟
دوم اینکه اگر ممکن است دعوت نامه الاترین بدهید دربدر در پی اش هستم
متشکرم

آيه به shere گفت...

نمي دونم اسم ديگه اي هم داره يا نه . اما اين روز ها با اسم تيزبر مي بينم كه هنوز فروخته ميشه. يه نوع پودره بسيار بد بو كه با آب خمير مي كنن و خاصيت موزدايي داره.
فكر كنم اين واجبي همون "نوره" باشه كه از طرف پيغمبر سفارش شده كه نور چشم رو زياد مي كنه ..
اطلاعات بيشتري ندارم. شايد بقيه بيشتر بدونن.

آيه به best30d گفت...

ما نداشتيم.فكر كردم شايد بعضي جا ها اون زمان گاز داشتند.
منظورتون فكر كنم دعوت نامه بالاترين بود. من عضو بالا ترين نيستم و دروغ چرا به دليل فيل.تر.ينگ اصلن امكان خوندنش رو ندارم.

آيه به ناشناس omg گفت...

خيلي خيلي وقته كه انقدر احساس دل خجستگي نكردم.مدتهاست.
خوشحالم كه اينجا رو خوندي. خوشحالم كه دستت به نوشتن رفت . خوشحالم كه در مورد پارتنرت نوشتي.
نازشو بخر خب ؟! زنا اينجور لحظات خيلي شكننده ميشن.بد قلقل ميشن اما خدا مي دونه كه وقتي حالشون خوب شه تو تنهاي خودشون چقدر حاليشونه كه مردشون رو اذيت كردن . ممنونشون ميشن بابت اين تحمل.
خجسته باشي.

آيه به ناشناس گفت...

شما كاملن حق داريد من در شرايط سنتي و در محله هاي صد در صد سنتي بزرگ شدم.
من و الف به لحاظ جايگاه سنتي ، اجتماعي ، خانوادگي ، حتي شرايط تربيتي /پرورشي كاملن مشابه اي تجربه كرديم.
من هيچ وقت الف رو به خاطر اينكه خانواده اش فلان يا بهمانند شماتت نكرده ام.
معتقدم آدم ها رو به خاطر چيز هاي كه خودشون مسببش نيستند يا انتخابش نكرده اند نبايد شماتت كرد.
اين سرزنش يا به قول شما ناز رو به ياد نمي يارم. شما به خاطرم بياريد تا همين جا از شما و ايشون با هم عذرخواهي كنم.

ناشناس گفت...

آیه جان چون می دانم درست نوشتن برایت مهم است می خواهم چند ایراد نگارشی به نوشته هایت بگیرم. البته باید بگویم در نوشتن ذوق هم داری و امیدوارم با رعایت قوانین نگارشی زیباتر بنویسی.
اول همانطور که دیگران هم اشاره کرده بودند گاهی املای کلمات یا کاربرد درست آنها را نمی دانی یا می دانی و رعایت نمی کنی.
دوم اینکه در یک نوشته یا از کلمات با نحوه ادای عامیا نه استفاده می شود و یا رسمی. نمی شود یک جای متن رسمی بنویسی و جای دیگر عامیانه مگر اینکه نقل قول باشد یعنی نقل قولها را می توان حتی در متنی که کلمات رسمی نوشته می شوند با همان نحوه ادا و بیانشان نوشت. اما دقت که کرده ام متوجه شدم در نقل قولها هم روش درستی نداری مثلا در همین پست نوشته ای "بیچاره اکرم حمومی که اسم حمومی روش ماند" اینجا یا باید بنویسی "رویش ماند" یا بنویسی "روش موند"
و سوم اینکه گاهی کلماتی که به کار می بری با کل متن نمی خواند مثلا از کلمات قدیمی یا کلماتی که کمتر استفاده می شود و یا کلمات کوچه بازار استفاده میکنی که نه تنها بد نیست که نوشته ات را زیبا هم می کند اما تناسب این کلمات با باقی واژگان متن را رعایت نمی کنی.
امیدوارم بهتر و بهتر بنویسی.

آيه به ناشناس گفت...

در مورد املا كاملن حق با شماست . املاي من هميشه ضعيف بوده .

اما منظور از كابرد صحيح كلمات چيه؟ يعني معنيشون رو نمي دونم ؟ يا نا به جا بي جا استفاده ميشن ؟ مثلن كجا ها؟
در مورد معلق بودن بين لحن عاميانه يا رسمي بايد بگم متوجه اش بودم .اما خودم رو ملزم به رعايتش نمي دونستم.سهل انگاري !
اما من به لحن كوچه پايبند ترم. اصلن يكي از دليل هاي انتخاب اين لحن و گفت زنده كردن دوباره لحن كوچه و بازاره كه من عاشقشم.
اگر مي بيني تناسب رعايت نميشه علت اينه كه من در زمينه كامل نيستم . جاي خيلي از كلمات توي ذهنم سفيده كه مجبور به انتخاب ميشم .انوقت حس مي كني اين معلق بودن رو .دارم مي خونم . دارم رجوع مي كنم به اون معدود مرجع هاي كه گويش مردم كوچه و بازار درش پيداست . مثل ترجمه هاي شاملو .
بي نقص نيستم . مي دونم. همين نظر ها و پيشنهاد ها باعث ميشه نسبت به خودم سخت گير تر باشم. بابت وقتي كه گذاشتي ممنونم.

ناشناس گفت...

یکی از فرهنگهایی که می توانی برای معنی درست واژگانی از هر دست به آن رجوع کنی کتاب کوچه شاملوست که متاسفانه زمان کافی برای اتمامش را پیدا نکرد. شما که وقت می گذاری و می نویسی و هر از گاهی رجوعی به کتابها برای نوشتن می کنی حیف است در نوشتن و رعایت نگارش سهل انگاری. کاربرد صحیح کلمات یعنی دانستن معنی آنها و در جای درست استفاده کردنشان.اگر فرصت شد بازهم می خوانم و اگر دوست داشتی نظرم را می دهم آن هم با مثال.

چراغ مطالعه گفت...

جایزه ادبی چراغ مطالعه تا سي ام مهرماه تمديد شد
"مسابقه سراسری داستان کوتاه"
حالا و ديگر : پياده روي ما يك معبر تنگ و تاريك نيست؛كه جا به جا چراغاني بي شائبه اي است از حضور! كوچه باغي است كه شمايلي از روياهاي ريخته و نريخته در پاي همين چنارهاي طاق افتاده به خود گرفته است.
اينجا : و با چراغ هاي آويز و جادو شده به صدا...
كه دور و نزديكِ شب ها را به آرزو در اين كلمات مي دمند!
و هم و باز : به پاس و سپاس همين حضور است كه مي خواهيم تا سي ام مهرماه دوستان ناديده و ديگري كه مثل همه ي راويان اين 500 داستان رسيده _ كه چشم و چراغ ما شده اند _ را به واژه بازي خود مهمان كنيم.
وبگاه:
www.relamp.ir

نشانی:
شيراز – صندوق پستي 19-773 718

رایانامه:
info@relamp.ir
relampaward@gmail.com
relampaward@yahoo.com


با دوستي:
ابوذر قاسميان

آيه به ناشناس گفت...

اول باز ممنون بابت اين دقت و وقت گذاشتن براي جواب.
اتفاقن تعجب من هم از اين جا بود .فكر نمي كنم معني كلمه اي رو بلد نباشم و اون رو نا به جا استفاده كرده باشم.خاطرم هست همون اوايل كلمه "سفير و سرگردون " رو "سفيل " نوشته بودم . فكر مي كردم درستش اينه. هيچوقت مكتوبش رو نخونده بودم كه بدونم تلفظ اشتباه "ل" به جاي "ر" چه بلاي به سر كلمه آورده .وقتي به زبان كوچه و محاوره تكيه مي كني متاسفانه انتظار اين خطا ها ميره.
كتاب كوچه رو خوندم. به سختي .چون مجبور بودم برم كتابخانه عمومي و بخش مرجع و ...
صادق هدايت هم انگار تحقيق نا تمامي در مورد فرهنگ كوچه و ضرب المثل داره كه جالبه.
من كلمات رو دوست دارم. اين رو شايد بيشتر از همه خوانندگان اين وبلاگ الف بفهمه كه از سابقه و پيشينه كارهاي ادبيم با خبره. اگر در حقشون ستم كردم عمدي نبوده. از فراخي و تنبلي هم نبوده .
دوست داشته باشم؟ لذت ميبرم دوست من. منتظرم.

ناشناس گفت...

سلام
هراز گاهي سري به خلوت تان ميزنم، نثر شما مرا به ياد دوستي مي اندازد كه چند صباحي است به غربت رفته و دست به قلمش هم كم شده. ممنون

یوخه گفت...

سلام چقدر سخته نظر دادن تو وبلاگت!!!!!
ولی خدایی عالی نوشتی تا حالا یه همچین سبکی ندیده بودم

ناشناس گفت...

خزینه مال دوران مامان بزرګهاست.
هر جا هم که بودی، حمام عمومی و نفتی را می شه قبول کرد، اما خزینه؟؟!!
به سنت شک کنم یا به حرفت؟؟
لوکا

آيه به ناشناس گفت...

به هيچ كدوم جانم.
تا اون جا كه حافظه ام قد ميده .دو نوع حمام عمومي رو تجربه كردم.يك حمام هاي به اصطلاح نمره بود كه مثل حمام هاي امروزي دوش داشت و ...
يكي ديگه حمام هاي عمومي بود كه خيلي با نمك بود .سكو هاي براي تعويض لباس داشت كه فكر كنم اسمش "سر بنيه " است .من بقچه ؟ هاي ترمه حمام قديمي رو هم يادم مياد .بعد از حوض كوچك آب يخي رد مي شدي يا موقع برگشت پاهات رو توش آب مي كشيدي كه اسمش يادم نيست.بعد به حمام اصلي ميرسيدي كه اتاق هاي دوش داري داشت براي آبكشي و غسل و اينا !عمليات واجبي گيري يا حنا گيري اين جا ها انجام مي شد . اما وسط حوض بسيار بزرگي بود كه بهش مي گفتند خزينه ! نشون به اون نشان كه من يك بار در همون عوالم بچگي پريدم توش ! يادمه كه كلي با مادرم دعوا كردند كه بچه ات آب رو كثيف كرده و ... گذاشتند آب سر ريز شد كه مثلن پاك شه !
اسمش خزينه بود .مگه اينكه جز اين خزينه ديگه اي هم داشته باشيم.

امين گفت...

مطال 76;ي كه نظر زباد ميگيرن نظزاتشون رو نگاهي ميندازم.
بايد بگم كه گوش نده به اونايي كه بهت ميگن نگارشت صحيح نيست و غلط املايي داري و معني نميدوني و ...
هر طور كه دلت عشقشه بنويس. تا منحصر به فرد باشي و منحصر به فرد رشد كني. اگه بخواي اون طوري بنويسي كه بقيه مينويسن و ميگن درستش همونه, خب ميشي مثل بقيه. ديگه آيه نيستي.

سپنتا گفت...

در وبلاگت مطالب خوبي ديدم...
موفق باشي .

پارسا گفت...

اون حوض وسط خزینه نبود، حوض بود و البته از توش خانمها آب ور میداشتند میریختند رو خودشون. خزینه مال خیلی قبلتر هاست که می رفتند توش و غسل میکردند و از این حرفها. وقتی دوش اومد، خزینه دیگه جمع شد و البته بعد از کلی مقاومت آخوندها که دوش رو شرعی و مناسب برای غسل نمیدونستن! به هر حال من هم به حموم عمومی زنونه رفتم و هم به مردونه. البته اشتباه نکنی، من نصوح نیستمها! ولی تا چهار پنج سالگی مادرم منو میبرد حموم بتول خانوم و الان یه تصویر کلی از اونجا تو ذهنم مونده. مثلا خانومهایی که زیر خودشون لگن یا سینی میذاشتن و مینشستن کنار حوض (که البته خیلی بزرگ نبود) و خودشون رو میشستن!اما از حموم مردونه تصویر دقیقتری دارم با اون سکویی که مینشستیم روش و دلاک میومد لیف پر از کف رو پف میکرد و بعد میمالید به تنمون که خیلی برام جالب بود، یا میخوابیدیم و میومد کیسه می کشید. وقتی تن بزرگترها رو کیسه میکشید چرکها لوله میشد این هوا و من هرچی سعی میکردم که از این لوله ها درست کنم رو تن خودم نمیشد! مشتمال دلاک با ضربه های محکمی که میزد به تن مردها و صدای بلندی که میداد اون ضربه ها و سربینه (نه سربنیه) با نوشابه خنکی که بعد از حمام کردن چقدر می چسبید و همون حوض کوچیکی که باید پامون رو میذاشتیم توش و میرفتیم تو حموم و اتاقکهای دوش و غسل ترتیبی که بابام زیر دوش یادم میداد و اتاقک واجبی که نمیفهمیدم واسه چیه و چرا اینقدر کل و کثیفه و... البته از وقتی به سن نوجوونی رسیدم دیگه حموم عمومی نرفتم. اون موقعها هر ده یا پونزده روز حموم رو لازم میدونستیم. واقعا هم اینقدر احساس کثیفی و بویناکی و چرب بودن رو با وجود دوش گرفتنهای هر روزه داریم نداشتیم...

pimento گفت...

lklمنم از بی جایی توی حموم گریه میکنم.. و بعد قرمزی چشمانم رو تقصیر صابون میندازم... خب تو 73 متر جا با یک اتاق تنها جایی که تنهام حمومه توالنت هم هست اما توی توالت که نمیشود نیم ساعت ماند تازه گاهی گریه ها صدا دارند.

پری گفت...

هی میدونی قشنگ مینویسی؟
میدانمت

امیر گفت...

خوب من از امروز آدم شدم
- ترک دود کردم
- تنوع تلبی تو روابطم کنار گذاشتم
-مهم تر از همه اینکه بلاگ تورو خوندم
همه اینا امروز اتفاق افتاد، به علاوه اینکه تصمیم گرفتم بلاگ بزنم.
خوشحالم که کاملا اتفاقی افتادم تو محل تو و این شد اولین بلاگی که خوندم

تهمینه گفت...

چندین ماه پیش دوست نازنینی یکی از پست های شما را برایم فرستاد. آن را که خواندم به وبلاگتان آمدم و بعد یک نفس خواندم و خواندم و در واقع بلعیدم همه مطالب را. من در واقع از کودکی یعنی از 9 - 10 سالگی در کنار درس، شروع به خواندن کتاب های غیر درسی کردم و تا الان زیاد خوانده ام و می خوانم. قلم شما فوق العاده است، زیبا، روراست، صادقانه و بی پروا. بدون ترس از اینکه مورد قضاوت قرار بگیرید و بدون اینکه خود را از طنزی که گاه بیرحمانه هم هست، کنار بکشید. بعضی از پست ها را چندین بار خوانده ام و هربار همین احساس را داشتم. بنویس همینطور صادقانه، با رگه ظریفی از طنز و همینطور بی پروا و حق بجانب. به قول پری :هی میدونی قشنگ مینویسی؟

ناشناس گفت...

من نمیدونم چرا اغلب توی حمام خودارضایی میکنن؟همیشه برام سئوال بوده. احیانا شما هم زیاد توی هم خودارضایی نمیکنی؟که اینقد حمامت طول میکشه یا احیانا در حین خودارضایی فکر نمیکنی؟بعد هم خودارضایی زنها کار سختیه. اگه باکره نباشی بعد طویل المدتی به شبه رضایت می رسی اما وای از زمانی که بخوای فقط با کلیتوریس ور رفتن ارضا شی.انگشتت از حال می ره اما دلت به حال نمی ره.

ناشناس گفت...

salam
az waghty basate hamumesh chide shod
laghabe hamoomi ham azash gerefte shode dge

mowafagh bashy

مسعود گفت...

هنوزم می تونی گریه کنی؟
خوش به حالت دختر...

avesta گفت...

dorood
bebakhshid ke finglish minevisam key farsi nadaram
mikhastam baraye neveshte haye khubet
rahat neveshtanet
va in ke tunesti be ye sabke khase khodet beresi behet tabrik begam
bare avale ke mikhunam vali az moshtari haye paro pa ghors khaham bood

شیرین گفت...

خیلی با حال بود. یاد حموم رفتن های بچگی ها افتادم . اون موقع ها من دو ساعت می موندم تو حموم و خانومها رو تماشا می کردم! اما حالا تنهایی اصلا حال نمی کنم.

avesta گفت...

benevis dg kowhtimooon

ناشناس گفت...

خیلی قشنگ نوشته بودی. این گریه ی زیر دوش دردناک ترین چیز ممکن است.